زمیلغتنامه دهخدازمی . [ زَ ] (اِ)مخفف زمین است که به عربی ارض خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مأخوذ اززم که بمعنی سردی است و جوهر ارض سرد است . (آنندراج ). زمین . (ناظم الاطباء). مختصر زمین . (شرفنامه ٔ منیری ). پست و بلند از صفات اوست و حریر، گوی ، نیام از
زمیلغتنامه دهخدازمی . [ زَم ْ می ] (ص نسبی ) منسوب است به زم که بلدی است در ساحل جیحون . (انساب سمعانی ).
زمیفرهنگ فارسی عمیدزمین: ◻︎ دَرِ معرفت دیدۀ آدمیست / که بگشوده برآسمان و زمیست (سعدی۱: ۱۷۷)، ◻︎ هرگل رنگین که به باغ زمیست / قطرهای از خون دل آدمیست (نظامی: ۷۱).
زمچلغتنامه دهخدازمچ . [ زِ ] (اِ) مرغی باشدسرخ رنگ و بزرگ شبیه به عقاب و بعضی گویند شکره است و آن پرنده ای باشد شکاری کوچکتر از باشه . (برهان ). شکره و باز شکاری . (ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود.
زمچلغتنامه دهخدازمچ . [ زَ ] (اِ) بمعنی زاج است مطلقاً، چه زاج سفید را زمچ بلور می گویند. (برهان ) (آنندراج ).زاج . (ناظم الاطباء). زاغ . زاک . زمه . زاج . شب . نک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمج . (شرفنامه ٔ منیری ).- زمچ بلور ؛ زاج سفید را گویند و به عربی «شب ی
زمچلغتنامه دهخدازمچ . [ زَ ] (اِخ ) نام موضعی است در خراسان . (از برهان )(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود.
زمینلرزة زمینساختیtectonic earthquakeواژههای مصوب فرهنگستانزمینلرزة ناشی از آزاد شدن انرژی انباشتهشده براثر دگرشکلی زمینساختی
پردیس زمینشناسی،پارک زمینشناسیgeoparkواژههای مصوب فرهنگستانمنطقهای متشکل از یک یا چند محوطة ارزشمند زمینشناختی که ممکن است دارای جاذبههای فرهنگی و بومشناختی و باستانشناختی نیز باشد
اقیانوسشناسی زمینشناختی،زمینشناسی دریاgeological oceanography,submarine geology, marine geologyواژههای مصوب فرهنگستانمطالعة ترکیب و سیماها و فرایندهای بستر یا حاشیههای اقیانوس
خانه ٔ کردگارلغتنامه دهخداخانه ٔ کردگار. [ ن ِ ی ِ ک ِ دِ ] (اِخ ) بیت اﷲ. کعبه : زمین جای آرام هر آدمی است همان خانه ٔ کردگار از زمی است .اسدی .
طبقات الارضلغتنامه دهخداطبقات الارض . [ طَ ب َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) زمین شناسی . ژئولوژی . چینه شناسی . (فرهنگستان ) : در طبقات زمی افکند، بیم زلزلةالساعة شی ٔ عظیم .نظامی .
پربدایعلغتنامه دهخداپربدایع. [ پ ُ ب َ ی ِ ] (ص مرکب ) پرطرایف : بخواست آتش و آن شهر پربدایع رابه آتش و به تبر کرد با زمی هموار. فرخی .اشعار پربدایع دوشیزه ٔمن است بی شایگان ولیک به از گنج شایگان .وطواط.<
چرخ سپرلغتنامه دهخداچرخ سپر. [ چ َ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) چرخ سپرنده . چرخ گذار. چرخ نورد. چرخ رو : ماه من چرخ سپر بود روا کی داریدکه بدست زمی ماه سپر بازدهید.خاقانی .
گریزیدنلغتنامه دهخداگریزیدن . [ گ ُدَ ] (مص ) (از گریز + یدن ، پسوند مصدری ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گریختن و گریغتن که مصدر گریغ است . (آنندراج ). گریختن و گریزدن باشد. (برهان ) : بوزنه جست و گریز اندر زمی بانگ برزد از کروز و خرمی .رودکی .<
زمینادلغتنامه دهخدازمیناد. [زَ ] (اِ) زامیاد که نام روز بیست و هشتم از هر ماه بود. (ناظم الاطباء). رجوع به زامیاد و زمیاد شود.
زمین آسالغتنامه دهخدازمین آسا. [ زَ ] (ص مرکب ) همانند زمین در سنگینی و وقار و سکون . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زمیللغتنامه دهخدازمیل . [ زِم ْ م َ ] (ع ص ) ضعیف بددل ترسنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زمیللغتنامه دهخدازمیل . [ زِ ی َل ل ] (ع ص ) زمّیل . ضعیف بددل ترسنده . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل و زمیلة شود.
زمیللغتنامه دهخدازمیل . [ زُ م َ ] (اِخ ) ابن عباس . از مولای خود که عروةبن زبیر است روایت دارد. (منتهی الارب ).
حجرالخوارزمیلغتنامه دهخداحجرالخوارزمی . [ ح َ ج َ رُل ْ خوا / خا رَ ] (ع اِ مرکب ) بیرونی در کتاب الجماهر در ذیل ذکر الماس گوید: و حمل الینا من نواحی اسفینقان او السریقان فی حدود نسا احجار فی شکل الشعیرات بعینها و قدها، و یری فی بعضها مثلثات کمثلثات الالماس ... و اظن
حسامی خوارزمیلغتنامه دهخداحسامی خوارزمی . [ ح ُ ی ِ خارَ ] (اِخ ) رجوع به حسامی هروی و حسامی قرا کولی .
حزمیلغتنامه دهخداحزمی . [ ح َ ی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به حزم از آل ابوبکربن محمدبن الحزم . (سمعانی ).
خوارزمیلغتنامه دهخداخوارزمی . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) محمدبن موسی ، مکنی به ابوعبداﷲ. متوفی به سال 232 هَ . ق . ریاضی دان ، منجم ، جغرافیادان و مورخ ایرانی است . او یکی از بزرگترین دانشمندان مسلمان و بزرگترین عالم زمان خود بود که