زمین گیرلغتنامه دهخدازمین گیر. [ زَ ] (نف مرکب ) زمین گیرنده . آنکه به سبب مرض یا پیری نتواند از جای خود برخیزد. (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از چیزی که از جای خود نتواند جنبد... (آنندراج ). مبتلا به فالج و بر جای مانده . (ناظم الاطباء). افکار. زمن . حارض . احریض . محرض .حرض . معقد. (یادداشت بخط مر
اثر بیهنجار زیمنanomalous Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانشکافته شدن خطوط طیفی اتمها در میدان مغناطیسی و تقسیم آنها به بیش از سه مؤلفه، درحالیکه اتم در حالت پایه نباشد
اثر زیمانZeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدهای که در آن هر خط طیفی اتمی یا مولکولی براثر میدان مغناطیسی ایستا به چند خط همفاصله تجزیه میشود
اثر زیمان مجذوریquadratic Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ شکافتگی خطوط طیف اتمها که متناسب با مجذور میدان مغناطیسی اعمالشده است
اثر زیمان وارونinverse Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ زیمانی که بهجای خطوط گسیلی در خطوط جذبی طیف اتمها دیده میشود
زمینلرزة زمینساختیtectonic earthquakeواژههای مصوب فرهنگستانزمینلرزة ناشی از آزاد شدن انرژی انباشتهشده براثر دگرشکلی زمینساختی
زمین گیریلغتنامه دهخدازمین گیری . [ زَ ] (حامص مرکب ) اقعاد. زمانت . (یادداشت بخط مؤلف ). حالت زمین گیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غیاث ). ارض و تراب و خاک و
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زَ ] (اِخ ) سیاره ای که ما در آن منزل داریم واز آن نشو و نما می کنیم ... در مدت 24 ساعت یکدفعه بر دور خود می گردد و در مدت 365 روز و شش ساعت و چند دقیقه بر دور شمس گردش می کند و بی نهایت کوچکتر است ا
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زَ ] (ع ص ) برجای مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زَمنی ̍. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کسی که پای او شل شود و از جای خود حرکت نتواند کرد او را زَمِن نیز گویند... مأخوذ از زمانت . (غیاث ).
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زُ م َ ] (ع اِ) اندک وقت و گاهی به تراخی اراده کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصغر زمان ، اندک وقت و وقت کمی : لقیته ذات الزمین ؛ یعنی دیدار کردم او را در یک زمانی پیش از این . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمینفرهنگ فارسی عمید۱. سطحی که در زیر پا قرار دارد: چادرش روی زمین کشیده میشد.۲. (نجوم) سومین سیارۀ منظومۀ شمسی.۳. خشکی مورد تصرف کسی؛ مِلک.۴. محلی برای کشاورزی؛ مزرعه.۵. [قدیمی] سرزمین.⟨ زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کاشته باشند.
دراززمینلغتنامه دهخدادراززمین . [ دِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جنت رودبار، بخش رامسر شهرستان شهسوار، واقع در 27هزارگزی جنوب غربی رامسر و 6هزارگزی جنت رودبار با 110تن سکنه . آب آن از چشمه تأم
حسن آباد ده زمینلغتنامه دهخداحسن آباد ده زمین . [ ح َ س َ دِ دِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار در شش هزارگزی خاور ششتمد و نه هزارگزی خاور شوسه عمومی سبزوار به مشهد. دامنه و معتدل و سکنه ٔ آن 267 تن است . آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات
خاور زمینلغتنامه دهخداخاور زمین . [ وَ زَ] (اِخ ) نواحی شرقی ایران بر حسب روایات قدیم . || در اصطلاح امروز نام دیگر قاره ٔ آسیاست که بزرگترین قاره ٔ زمین است مساحت آن 17049660 میل مربع و حدود قراردادی آن بدینقرار است : غرب : از کوه اورال و رودخانه ٔ اورال تا دریاچ
خراج زمینلغتنامه دهخداخراج زمین . [ ج َ ج ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ضَریبَه . خراج الارض . رجوع به خراج الموظف در این لغت نامه شود.