زنار بستنلغتنامه دهخدازنار بستن . [ زُن ْ نا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن زنار بر کمر. (از فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زنار پوشیدن : وآنکه زنار برنمی بنددهمچو من روز و شب به تیمارند. ناصرخسرو.... بوذاسپ در ایام [ طهمورث ] بیرون
جنگارلغتنامه دهخداجنگار. [ ج َ ] (اِ) چنگار. زنگار. (ناظم الاطباء). || خرچنگ . (برهان ) (ناظم الاطباء). سرطان . (برهان ). جانوری است آبی که در خشکی بپای کج رود و آنرا پنجپایک و پنجپایه و خرچنگ نیز گویند و بتازیش سرطان خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). || (ص ) جنگ آورنده . (برهان ). آرنده ٔ جنگ . غاز
زنگارلغتنامه دهخدازنگار. [ زَ ] (اِ) مزیدعلیه زنگ ، و سبزه و سبزی از تشبیهات اوست و با لفظ ریختن و افتادن بر چیزی کنایه از پیدا شدن زنگ و با لفظ زدن و کشیدن و گرفتن و برداشتن کنایه از پیدا کردن و با لفظ رفتن و افتادن از چیزی کنایه از دور شدن وبا لفظ بردن و ربودن و شستن و ستردن از چیزی کنایه از
زنارلغتنامه دهخدازنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که ب
زنورلغتنامه دهخدازنور. [زُ ] (ع مص ) پر کردن چیزی را. || زنار بستن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زنار پوشیدنلغتنامه دهخدازنار پوشیدن . [ زُن ْ نا دَ ] (مص مرکب ) زنار بستن : خرقه ٔ پشمینه نفروشیم و بفروشیم زهددر سر کوی تو درپوشیم زنار دگر. خواجه ٔ شیراز (از آنندراج ).لیکن در بعضی از نسخ بجای درپوشیم لفظ بربندیم نیز واقع شده ... (از آ
رضیلغتنامه دهخدارضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی آرتیمانی . میرزا رضی پدر میرزا ابراهیم ادهم ، معاصر شاه عباس اول . آرتیمان از محال تویسرکان است . سرخلیفه ٔ عارفان آگاه و مسند معرفت را شاه بود. فروتن و باگذشت بود و اشعار زیر از اوست :بس که بر سر زدم ز فرقت یارکارم از دست رفت و دست از کارآ
هیکللغتنامه دهخداهیکل . [ هََ / هَِ ک َ ] (اِ) بتخانه . (برهان ) (مهذب الاسماء). عبادت خانه ٔ ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی . (لغت نامه ٔاسدی ). خانه ٔ ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. (منتهی الارب ). کلیسیای ترسایان
زنارلغتنامه دهخدازنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که ب
زنارلغتنامه دهخدازنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که ب
زنارفرهنگ فارسی عمید۱. کمربندی که مسیحیان ذِمی به حکم مسلمانان بر کمر میبستهاند تا از مسلمانان بازشناخته شوند.۲. نوار یا گردنبندی که مسیحیان با صلیب کوچکی بهگردن خود آویزان میکردند.۳. = کستی
زنارفرهنگ فارسی معین(زُ نّ) [ یو. ] (اِ.) 1 - رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند. 2 - کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند.
زنارواژهنامه آزادکراوات؛ زنّار (زُ - نّ) یا کراوات، پارچه ای است که از زمان قدیم، مسیحیان آن را به نشانۀ مسیحی بودن، بر کمر یا شکم خود می بستند. امروزه آن را به جای کمر بر گردن می بندند و نشانۀ دین خاصی نیست.
کزنارلغتنامه دهخداکزنار. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود الیگودرز، جلگه و معتدل است و 376 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زنارلغتنامه دهخدازنار. [ زُن ْ نا ] (معرب ، اِ) هر رشته را گویند عموماً. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). ریسمانی است به ستبری انگشت از ابریشم که آن را بر کمر بندند و این غیر از کستیح است . (از تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مأخوذ از تازی هر رشته ای عموماً. || هر حلقه و رشته ای که ب
زنارفرهنگ فارسی عمید۱. کمربندی که مسیحیان ذِمی به حکم مسلمانان بر کمر میبستهاند تا از مسلمانان بازشناخته شوند.۲. نوار یا گردنبندی که مسیحیان با صلیب کوچکی بهگردن خود آویزان میکردند.۳. = کستی
زنارفرهنگ فارسی معین(زُ نّ) [ یو. ] (اِ.) 1 - رشته ای که مسیحیان به وسیلة آن صلیب را به گردن آویزند. 2 - کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند.