زندخوانلغتنامه دهخدازندخوان . [ زَ خوا / خا ](نف مرکب ، اِ مرکب ) خواننده ٔ زند. زردشتی . (از فرهنگ فارسی معین ). بمعنی زندباف است که تابعان زردشت باشد. (برهان ). زندباف . زندلاف . زنددان . (انجمن آرا) (آنندراج ). تابعان زردشت را گویند و این جماعت را مجوس نیز خو
زندخوانیلغتنامه دهخدازندخوانی . [ زَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) زند خواندن . قرائت زند : مجوسی ملت هندوستانی چو زردشت آمده در زندخوانی . نظامی .نه موبد را زبان زندخوانی نه مرغان را نشاط پرفشانی .
زندخوانیلغتنامه دهخدازندخوانی . [ زَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) زند خواندن . قرائت زند : مجوسی ملت هندوستانی چو زردشت آمده در زندخوانی . نظامی .نه موبد را زبان زندخوانی نه مرغان را نشاط پرفشانی .
زندوانلغتنامه دهخدازندوان . [ زَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زندخوان است که عندلیب و فاخته باشد. (برهان ). بمعنی زندخوان است . (آنندراج ). محرف زندواف . (فرهنگ فارسی معین ). هزاردستان . (اوبهی ). || مجوس را نیز گفته اند. (برهان ). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای این کلمه و مزدیسنا ص <span class="hl
جوزبنلغتنامه دهخداجوزبن . [ ج َ / جُو ب ُ ] (اِ مرکب ) گردوبن : بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شودزندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.منوچهری .
زندواففرهنگ فارسی عمید۱. پیشوای زردشتی؛ زندخوان.۲. سرودگوی.۳. (اسم) بلبل؛ هزاردستان: ◻︎ فزایندهشان خوبی از چهرولاف / سرایندهشان از گلو زندواف (عنصری: ۳۵۷).
زندخوانیلغتنامه دهخدازندخوانی . [ زَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) زند خواندن . قرائت زند : مجوسی ملت هندوستانی چو زردشت آمده در زندخوانی . نظامی .نه موبد را زبان زندخوانی نه مرغان را نشاط پرفشانی .