زنهارداریلغتنامه دهخدازنهارداری . [ زِ ] (حامص مرکب ) امانت . وفاء. ضد زنهارخواری . خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری . عمل زنهاردار : کلید در ترا دادم به زنهاریکی این بار زنهارم نگهدارتو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری .
خلف وعدلغتنامه دهخداخلف وعد. [ خ ُ ف ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنهارخواری . دروغ وعدگی . بدقولی . (یادداشت بخط مؤلف ).
بی زینهاریلغتنامه دهخدابی زینهاری . (حامص مرکب ) بی امانی . بی زنهاری . بی پناهی . || عهدشکنی . پیمان شکنی : شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری . نظامی .بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه .<p cl
نرم رولغتنامه دهخدانرم رو. [ ن َرْم ْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آهسته رو. مقابل گرم رو. (آنندراج ) : در آب نرم رو منگربه خواری که تند آید گه زنهارخواری . نظامی .چون ریگ روان نرم روان مانده نگردندواما
بی وفاییلغتنامه دهخدابی وفایی . [ وَ ] (حامص مرکب )صفت بی وفا. بدعهدی . (ناظم الاطباء). مقابل باوفائی ووفاداری . زنهارخواری . (یادداشت مؤلف ) : که دانست از تومرا دید بایدبچندان وفا اینهمه بی وفایی . فرخی .هر روز جهان به جانرباییست <br