زنهاردارلغتنامه دهخدازنهاردار. [ زِ ] (نف مرکب ) امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین ). || مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل ، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج ). امانت دار : دوان مادر آمد سوی مرغز
زینهاردارلغتنامه دهخدازینهاردار. (نف مرکب ) امان دهنده و مهلت دهنده . (ناظم الاطباء). زینهاردارنده . زنهاردار. پای بند عهد و پیمان . وفادار. (فرهنگ فارسی معین ). || امانت دار. امین . مؤتمن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : او هست گویی ای عجبا زینهارداروین حق زایران ، ب
زنهارداریلغتنامه دهخدازنهارداری . [ زِ ] (حامص مرکب ) امانت . وفاء. ضد زنهارخواری . خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری . عمل زنهاردار : کلید در ترا دادم به زنهاریکی این بار زنهارم نگهدارتو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری .
زینهارداریلغتنامه دهخدازینهارداری . (حامص مرکب ) پای بندی به عهد و پیمان . وفاداری . (فرهنگ فارسی معین ). نگهداری عهد و پیمان . پای بند بودن به عهد و پیمان و قرار. || امانت .مقابل زینهارخواری . (فرهنگ فارسی معین ). امانت داری .و رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود.
زنهارداریلغتنامه دهخدازنهارداری . [ زِ ] (حامص مرکب ) امانت . وفاء. ضد زنهارخواری . خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری . عمل زنهاردار : کلید در ترا دادم به زنهاریکی این بار زنهارم نگهدارتو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری .
امینفرهنگ نامها(تلفظ: amin) (عربی) امانتدار ، زنهاردار ؛ طرف اعتماد ، معتمد ؛ (در اعلام) از القاب حضرت محمد (ص) پیش از بعثت ؛ لقب جبرئیل .
زینهاردارلغتنامه دهخدازینهاردار. (نف مرکب ) امان دهنده و مهلت دهنده . (ناظم الاطباء). زینهاردارنده . زنهاردار. پای بند عهد و پیمان . وفادار. (فرهنگ فارسی معین ). || امانت دار. امین . مؤتمن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : او هست گویی ای عجبا زینهارداروین حق زایران ، ب
زینهارخوارلغتنامه دهخدازینهارخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) عهدگسل و پیمان شکن . (آنندراج ). شکننده ٔ پیمان و عهدشکن . (ناظم الاطباء). غدار. خائن . آنکه بقول خویش وفا نکند. آنکه از عهد خود تخلف کند. عهدشکن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنهارخوار. زینهارخوارنده .عهدشک
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [ م ُءْ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ائتمان . (از منتهی الارب ، ماده ٔ ام ن ). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده . (ناظم الاطباء). موثق . امین . (یادداشت مؤلف ). معتمد و امین . (غیاث ) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتم
زنهارداریلغتنامه دهخدازنهارداری . [ زِ ] (حامص مرکب ) امانت . وفاء. ضد زنهارخواری . خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری . عمل زنهاردار : کلید در ترا دادم به زنهاریکی این بار زنهارم نگهدارتو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری .