زنگولهلغتنامه دهخدازنگوله . [ زَ ل َ ] (اِخ ) نام پهلوانی باشد تورانی . (برهان ). نام مبارزی تورانی . (ناظم الاطباء) : چو زنگوله ٔ گرد و گلباد راسپهرم که بد روزفریاد را. فردوسی .رجوع به زنگله وفهرست ولف شود.
زنگولهلغتنامه دهخدازنگوله . [زَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بمعنی زنگله است که جلاجل باشد. (از برهان ). زنگله . زنگل . زنگهای کوچکی که زنان و شاطران بر پای خود بندند و یا به گردن چارپایان آویزند. زنگهای کوچک گردی که بر کناره های کم و دایره آویزان کنند. جلاجل . (فرهن
زنگولهفرهنگ فارسی عمید۱. زنگ کوچک کروی شکل که به پای کودکان یا گردن چهارپایان میبندند؛ زنگ؛ زنگلیچه؛ ژنگله؛ زنگدان؛ ژنگدان.۲. (موسیقی) [قدیمی] از آوازهای موسیقی قدیم.
زنگوله بستنلغتنامه دهخدازنگوله بستن . [ زَ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی زنگ بستن . (آنندراج ). حاصل کردن مرتبه ٔ بلند در فنی و بعضی گویند دعوی مرتبه ٔ بلند کردن . در ولایت رسم است که شاطر یا پهلوان چون به کمال فن رسد زنگوله می بندد. (غیاث )
طلسم زنگولهلغتنامه دهخداطلسم زنگوله . [ طِ ل ِ م ِ زَ ل َ ] (اِخ ) در افسانه های باستانی قلعه یا محلی صعب العبور بوده است که چون طلسم کرده بوده اند کس آن را گشودن نمیتوانست .
زنگوله بستنلغتنامه دهخدازنگوله بستن . [ زَ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی زنگ بستن . (آنندراج ). حاصل کردن مرتبه ٔ بلند در فنی و بعضی گویند دعوی مرتبه ٔ بلند کردن . در ولایت رسم است که شاطر یا پهلوان چون به کمال فن رسد زنگوله می بندد. (غیاث )
طلسم زنگولهلغتنامه دهخداطلسم زنگوله . [ طِ ل ِ م ِ زَ ل َ ] (اِخ ) در افسانه های باستانی قلعه یا محلی صعب العبور بوده است که چون طلسم کرده بوده اند کس آن را گشودن نمیتوانست .
زنگوله بستنلغتنامه دهخدازنگوله بستن . [ زَ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بمعنی زنگ بستن . (آنندراج ). حاصل کردن مرتبه ٔ بلند در فنی و بعضی گویند دعوی مرتبه ٔ بلند کردن . در ولایت رسم است که شاطر یا پهلوان چون به کمال فن رسد زنگوله می بندد. (غیاث )
طلسم زنگولهلغتنامه دهخداطلسم زنگوله . [ طِ ل ِ م ِ زَ ل َ ] (اِخ ) در افسانه های باستانی قلعه یا محلی صعب العبور بوده است که چون طلسم کرده بوده اند کس آن را گشودن نمیتوانست .