زنگی دارولغتنامه دهخدازنگی دارو. [ زَ ] (اِ مرکب ) دوایی است که آنرا به عربی عقربان خوانند و آن بیخ کبر رومی است و بعضی گویند حشیشة الطحال باشدو آن را حشیشة الدودیة نیز گفته اند و به یونانی اسقولوقندریون خوانند. (برهان ). نباتی است بی ساق و خوشه و ثمر، غالباً در سنگلاخها روید و برگ آن شبیه است به
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
عقربانلغتنامه دهخداعقربان . [ ع َ رَ ] (اِ) دوائی است که آن را حشیةالطحال خوانند. و بعضی گویند دوائی است که آن را به شیرازی زنگی دارو خوانند. و بعضی دیگر گویند بیخ محبر کَبَر رومی است . (برهان ). به لغت اندلس اسقولوفندریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). اسقولوفندریون . (اختیا
سقلینونلغتنامه دهخداسقلینون . [ س َ ] (معرب ، اِ) به یونانی اسقلنس است که بیخ کبر رومی باشد و آن را زنگی دارو گویند و به عربی حشیشةالطحال خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
اسقلینسلغتنامه دهخدااسقلینس . [ اَ ق َ ن ُ / اِ ق َ ن ُ ] (معرب ، اِ) نام دوائی که آنرا بشیرازی زنگی دارو گویند و آن بیخ کبر رومی است و آنرا اسقولوفندریون هم خوانند و بعربی حشیشةالطحال گویند. گرم و خشک است در اول و دوم . (برهان ). اسقلینس ، اسقولوفندریون است . (
کف النسرلغتنامه دهخداکف النسر. [ ک َف ْ فُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) کف الدابه . حزنبل . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به حزنبل شود. || زنگی دارو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سقولوفندریون شود.
حشیشةالطحاللغتنامه دهخداحشیشةالطحال . [ ح َ ش َ تُطْ طِ ] (ع اِمرکب ) سقولوفندریون . اسقولوفندریون . (داود ضریر انطاکی ). حشیشةالدود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حشیشةالاودیة. حشیشةالطحال . زنگی دارو. چترگ . عقربان . کبر رومی . رجوع به سقولوفندریون شود. || طوقریوس . رجوع به طوقریوس شود. || ایمیونیطس . رجو
زنگیلغتنامه دهخدازنگی .[ زَ ] (اِخ ) ابن مودود. رجوع به اتابکان سنجار و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 560 و تاریخ مغول اقبال شود.
زنگیلغتنامه دهخدازنگی . [ زَ ] (اِخ ) اتابک عمادالدین زنگی پسر آق سنقر. رجوع به اتابکان الجزیره و شام و عمادالدین و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 321 و 551 شود.
زنگیلغتنامه دهخدازنگی . [ زَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورگ ازهفت لنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74).
دایره زنگیلغتنامه دهخدادایره زنگی . [ ی ِ رَ / رِ زَ ] (اِ مرکب ) رجوع به دایره (در معنی آلت موسیقی ) شود.
درزنگیلغتنامه دهخدادرزنگی . [ دَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 150 هزارگزی جنوب کهنوج و دو هزارگزی باختر راه مالروانگهران به مارز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
چشمه زنگیلغتنامه دهخداچشمه زنگی . [ چ َ م َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 16 هزارگزی شمال خاوری دیزگران و 2 هزارگزی شمال چنگیزه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir="ltr
چشمه زنگیلغتنامه دهخداچشمه زنگی . [ چ َ م َزَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 44 هزارگزی جنوب درمیان و 3 هزارگزی راه شوسه ٔ بیرجند به درخ واقع است . دامنه و معتدل است و <span class="hl" dir="l
چم زنگیلغتنامه دهخداچم زنگی . [ چ َ زَ ] (اِخ ) دهی از بخش زرین آباد شهرستان ایلام که در 6 هزارگزی خاورپهله ، کنار راه مالرو دهلران واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ میسنه . محصولش غلات و لبنی