زهدلغتنامه دهخدازهد. [ زَ] (ع مص ) اندازه کردن چیزی را. || (اِ) قدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال : خذ زهد ما یکفیک ؛ بگیر به قدر کفایت خود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
زهدلغتنامه دهخدازهد. [ زَهََ ] (ع اِ) زکوة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، زِهاد. (اقرب الموارد).
زهدلغتنامه دهخدازهد. [ زُ ] (ع مص ) بی رغبت شدن . (ترجمان القرآن ) (از تعریفات جرجانی ). زاهد شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناخواهان شدن . پارسا شدن . (دهار). ناخواهانی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهادة. (ناظم الاطباء). روی بازگردانیدن از چیزی است بواسطه ٔ حقیر شمردن آن چیز. (از اقرب ال
زهدفرهنگ فارسی عمید۱. نخواستن چیزی و ترک کردن آن.۲. اعراض کردن از دنیا و به عبادت پرداختن؛ بیاعتنایی به دنیا؛ پرهیزکاری؛ پارسایی.
جتjetواژههای مصوب فرهنگستانبادهای نسبتاً قوی متمرکز در یک جریان باریک در جوّ متـ . جریان جتی jet stream
زهدیاتلغتنامه دهخدازهدیات . [ زُ دی یا ] (ع اِ) ج ِ زهدیه . آنچه درباره ٔ زهد و پارسائی گفته ونوشته شده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهد شود.
زهدفروشلغتنامه دهخدازهدفروش . [ زُ ف ُ] (نف مرکب ) زهدفروشنده . متظاهر به زهد. کسی که تظاهر به زهد و تقوی کند بی آنکه زاهد باشد : مبوس جز لب ساقی و جام می حافظکه دست زهدفروشان خطاست بوسیدن . حافظ.نوبت زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت ر
زهدفروشندهلغتنامه دهخدازهدفروشنده . [ زُ ف ُ ش َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زهدفروش . زاهدنما. متظاهر به زهد و تقوی : ای زهدفروشنده تو از قال و مقالی با مرکب و با ضیعت و باسندس و مالی . ناصرخسرو.رجوع به زهد و
زهدانلغتنامه دهخدازهدان . [ زِ ] (اِ مرکب ) بچه دان و قرارگاه نطفه باشد و به عربی رحم گویند. (برهان ). رحم که قرارگاه نطفه باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بچه دان . (آنندراج ). بچه دان که عبارت از رحم باشد. (فرهنگ رشیدی ). رحم . (ترجمان القرآن ). زاقدان . (شرفنامه ٔ منیری ). جایی در شکم مادر که بچه
زهدفروشیلغتنامه دهخدازهدفروشی . [ زُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل زهدفروش : چه ملامت بود آن را که چنین باده خورداین چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست باده نوشی که در او روی و ریایی نبودبهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست . حافظ.
زهدیاتلغتنامه دهخدازهدیات . [ زُ دی یا ] (ع اِ) ج ِ زهدیه . آنچه درباره ٔ زهد و پارسائی گفته ونوشته شده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زهد شود.
زهدفروشلغتنامه دهخدازهدفروش . [ زُ ف ُ] (نف مرکب ) زهدفروشنده . متظاهر به زهد. کسی که تظاهر به زهد و تقوی کند بی آنکه زاهد باشد : مبوس جز لب ساقی و جام می حافظکه دست زهدفروشان خطاست بوسیدن . حافظ.نوبت زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت ر
زهدفروشندهلغتنامه دهخدازهدفروشنده . [ زُ ف ُ ش َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زهدفروش . زاهدنما. متظاهر به زهد و تقوی : ای زهدفروشنده تو از قال و مقالی با مرکب و با ضیعت و باسندس و مالی . ناصرخسرو.رجوع به زهد و
زهد ورزیدنلغتنامه دهخدازهد ورزیدن . [ زُ وَ دَ ] (مص مرکب ) پرهیزگاری کردن . پارسائی کردن . ناخواهانی نمودن : همچون پدر بحق تو سخن گوی و زهد ورززیرا که نیست کار جز این ای پسر مرا. ناصرخسرو.به عشق ، مستی و رسوائیم خوش است ازآنک نکو نب
زهدان نهادنلغتنامه دهخدازهدان نهادن . [ زِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از عاجز شدن در جنگ و بحث . || مقر شدن و اعتراف نمودن بر سستی و کم فهمی خود. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج )(رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ).
متزهدلغتنامه دهخدامتزهد. [ م ُ ت َ زَهَْ هَِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیندار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء). کسی که زهد ورزد و عبادت کند. و رجوع به تزهد شود.
مزهدلغتنامه دهخدامزهد. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) کم مال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کم مال و درویش . (ناظم الاطباء). در حدیث است : أفضل الناس مؤمن مزهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ازهدلغتنامه دهخداازهد. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زهد. زاهدتر. پارساتر. || خوددارتر. بی بهره تر: ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه .
تزهدلغتنامه دهخداتزهد. [ ت َ زَهَْ هَُ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).زهد نمودن . (زوزنی ). پارسایی کردن . (دهار). زهد نمودن و عبادت کردن . (آنندراج ). تعبد. (اقرب الموارد). برای عبادت ترک دنیا کردن . (از المنجد) : بده جام