زهرةلغتنامه دهخدازهرة. [ زَ رَ / زَ هََ رَ ] (ع اِ) گیاه و شکوفه ٔ گیاه و شکوفه ٔ زرد. ج ، زَهْر، ازهار. جج ، ازاهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکوفه . (ترجمان القرآن ). و زهره که بمعنی شکوفه باشد در آن اختلاف است ، در منتخب و مدار به ضم اول و
زهرةلغتنامه دهخدازهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) ابن حویة التمیمی السعدی . صحابی و از اشراف و شجاعان جنگجوی کوفه بود. در جنگ قادسیه و بسیاری از جنگها حضور داشت و به شهرت رسید و عمری دراز کرد تا سالخورده شد بطوری که نمی توانست راست بایستد. حجاج او رابه سرداری لشکر پنجاه هزارنفری شام و عراق که برای جنگ
زهرةلغتنامه دهخدازهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) دهی بوده میان حره ٔ شرقیه و حره ٔ سافله ٔ مدینه ، بغایت بزرگ چنانکه گویند سه صد هزار زرگر در آنجا متوطن بودند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
زهرةلغتنامه دهخدازهرة. [ زُ رَ ] (اِخ ) نام ام الحیاء الانباریة که محدث است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جهرهلغتنامه دهخداجهره . [ ج َ رَ / رِ ] (اِ) بر وزن بهره ، چرخی باشد که جولاهگان به آن ریسمان در ماشوره پیچند. (برهان ). چرخه که جولاهگان بدان ریسمان در ماسوره کنند و آن ببای فارسی نیز آمده . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). چهره . چرخه . چرخ .
جهرةلغتنامه دهخداجهرة. [ ج َ رَ ] (ع اِ) آشکارا. (منتهی الارب ). عیان . (از اقرب الموارد) : ارنا اﷲ جهرة ؛ ای عیاناً غیرمستتر. (منتهی الارب ). || (مص ) آشکارا شدن . (آنندراج ).
جهیرةلغتنامه دهخداجهیرة. [ ج َ رَ ](ع ص ، اِ) مؤنث جهیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جهیر شود. || ظاهر. در مقابل سریرة، گویند: هو عفیف السریرة و الجهیرة؛ ای الباطن والظاهر. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || بلندآواز. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ).
زحرةلغتنامه دهخدازحرة. [ زَ رَ ] (ع مص ) معنی مره (یک بار) میدهد از زحر. || (اِ) درد زائیدن است . (تاج العروس ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (از المعجم الوسیط).
زحیریةلغتنامه دهخدازحیریة. [ زُ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) سرزمین و نخلستانیست از آن بنی مسلمةبن عبید... در یمامه . این منقول از حفصی است . (از معجم البلدان ).
زهرةالنحاسلغتنامه دهخدازهرةالنحاس . [ زَ رَ تُن ْ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) چیزی است که از مس گداخته برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریم مس را گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ). کفی است شبیه به دانه ها که از ریختن آب بر روی مس تفته ظاهر شود و آن از کان مس و از مس گداخته به هم رسد... و از سموم قتاله
زهرةالحجرلغتنامه دهخدازهرةالحجر. [ زَ رَ تُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِمرکب ) جوزجندم است و گویند خزازالصخر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جوزجندم . گوزگندم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خزازالصخر و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
زهرةالملحلغتنامه دهخدازهرةالملح . [ زَ رَ تُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاهی است شورمزه و در اراضی شورناک روید و ارغوانی رنگ باشد و شاخه های آن به اندازه ٔ وجبی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ... در صورت به کفک ماند که بر سر نمک آب باشد و ازبی
زهرةالنحاسلغتنامه دهخدازهرةالنحاس . [ زَ رَ تُن ْ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) چیزی است که از مس گداخته برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریم مس را گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ). کفی است شبیه به دانه ها که از ریختن آب بر روی مس تفته ظاهر شود و آن از کان مس و از مس گداخته به هم رسد... و از سموم قتاله
زهرةالحجرلغتنامه دهخدازهرةالحجر. [ زَ رَ تُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِمرکب ) جوزجندم است و گویند خزازالصخر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جوزجندم . گوزگندم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خزازالصخر و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
زهرةالملحلغتنامه دهخدازهرةالملح . [ زَ رَ تُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاهی است شورمزه و در اراضی شورناک روید و ارغوانی رنگ باشد و شاخه های آن به اندازه ٔ وجبی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ... در صورت به کفک ماند که بر سر نمک آب باشد و ازبی