زهوقلغتنامه دهخدازهوق . [ زَ ] (ع ص ) باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ناچیز : و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زَهوقاً. (قرآن 81/17). || هلاک شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از
زهوقلغتنامه دهخدازهوق . [ زُ ] (ع مص ) مغزآگنده شدن استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ). || پر شدن مغز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیست و ناپدید گردیدن باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جهقلغتنامه دهخداجهق . [ ج َ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهرودبخش قمصر شهرستان کاشان . کوهستانی سردسیری و دارای 450 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ محلی و 2 رشته قنات . محصول آن غلات ، میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری اس
زَهَقَفرهنگ واژگان قرآنبه سوي هلاکت (بيرون)رفت(کلمه زهوق به معناي خروج به سختي ، و اصل آن بطوري که گفتهاند به معناي بيرون آمدن جان و مردن است )
تَزْهَقَفرهنگ واژگان قرآنبه سوي هلاکت (بيرون)رود(کلمه زهوق به معناي خروج به سختي ، و اصل آن بطوري که گفتهاند به معناي بيرون آمدن جان و مردن است )
زَهُوقاًفرهنگ واژگان قرآنهلاکت وبطلان(کلمه زهوق به معناي خروج به سختي ، و اصل آن بطوري که گفتهاند به معناي بيرون آمدن جان و مردن است )
پیشی نمودنلغتنامه دهخداپیشی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل . استعجال .تفارط. فروط. زهق . زهوق . (منتهی الارب ) تکثر؛ پیشی نمودن بمال کسی و بسیار جستن . (تاج المصادر بیهقی ).
زاهقةلغتنامه دهخدازاهقة. [ هَِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث زاهق . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || راحلة زاهقة؛ راحله ای است که سبقت نماید و پیشی گیرد بر دیگران . (ناظم الاطباء). || چاه عمیق . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به زهوق شود.