زهکلغتنامه دهخدازهک . [ زَ ] (ع مص ) کوفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). کوفتن چیزی را میان دو سنگ . (از اقرب الموارد). || بردن و پرانیدن باد خاک را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت جستن باد باشد. (جهانگیری ) (از برهان ).
زهکلغتنامه دهخدازهک . [ زَ / زِ ] (اِ) شیر زنان و شیر حیوانات نوزاییده باشد و آن را آغوز و فله نیز گویند و عربان لِباء خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) (از فرهنگ فارسی معین ). از: «زه » + «ک »، پسوند نسبت . (حاشیه ٔ
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جهقلغتنامه دهخداجهق . [ ج َ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهرودبخش قمصر شهرستان کاشان . کوهستانی سردسیری و دارای 450 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ محلی و 2 رشته قنات . محصول آن غلات ، میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری اس
جهکلغتنامه دهخداجهک . [ ] (اِ) این کلمه در فیه مافیه چ سنگی تهران محمدهاشم خونساری آمده : همچنانکه کودکی را بدکان درزی نشاندند او را مطیع استاد باید بودن اگر تگل دهد که بدوزد و اگر شلال شلال وگر بخیه بخیه و اگر جهک جهک . و در نسخه ٔ چ فروزانفر ص 54 «اگر بخیه
زهکونیلغتنامه دهخدازهکونی . [ زِ ] (اِ مرکب ) آن است که شخص پای خود را به ضرب و زور هرچه تمامتر به نشستنگاه دیگری زند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوک پایی که به کفل کسی کوبند. تیپا. اردنگ .زفکنه . (فرهنگ فارسی معین ). اُم ّکیسان . اردنگ . تی پا. زِفْکِنه . زُفْکِنه . (یادداشت بخط مرحوم
آغوزفرهنگ فارسی عمیدشیر غلیظ و زردرنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آنها تا سه روز دوشیده میشود؛ شیرماک؛ فله؛ شمه؛ فرشه؛ زهک.
آغوزلغتنامه دهخداآغوز. [ غو / غُزْ ] (اِ) آغُز. شیرِ ماده ٔ نوزائیده . ماک . شیرماک . پَله . پَلّه . فَله . فَلّه . فُرش . فُرشه . زِهَک . گورماست . لبا. کنف .- مثل آغوز ؛ ماستی ستبر.
شهرکیواژهنامه آزادنام طایفه ای است در سیستان که ازحیث جمعیتی بالاترین آمار رادر بین طوایف آنجا داراست وبیشتر در منطقه جزینک و زهک ساکن هستند.البته در استانهای گلستان،خراسان رضوی فارس وخوزستان نیز پراکنده شدند حتی تعدادی از آنهادرترکمنستان به سر می برند.
زهکونی زدنلغتنامه دهخدازهکونی زدن . [ زِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کَسْع. اَسْن . تی پا زدن . اردنگ زدن . زفکنه زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زهکونیلغتنامه دهخدازهکونی . [ زِ ] (اِ مرکب ) آن است که شخص پای خود را به ضرب و زور هرچه تمامتر به نشستنگاه دیگری زند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوک پایی که به کفل کسی کوبند. تیپا. اردنگ .زفکنه . (فرهنگ فارسی معین ). اُم ّکیسان . اردنگ . تی پا. زِفْکِنه . زُفْکِنه . (یادداشت بخط مرحوم
زهکش خاکیland drain, field drainواژههای مصوب فرهنگستانلولههای سفالی با اتصال لببهلب و طرح جناغی با عمق 300 تا 600 میلیمتر از سطح زهکشی برای تخلیۀ آب
زهکش رگبارstorm water drainواژههای مصوب فرهنگستانمسیری برای جمعآوری آب از سطح معابر بهمنظور کاهش جریان سیلاب ناشی از رگبار