زوال پذیرلغتنامه دهخدازوال پذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) تغییرپذیر و فناشونده . (آنندراج ). فانی و ناپایدار. (ناظم الاطباء). زوال پذیرنده . آنچه فنا شود. آنچه دوام نکند. ناپایدار. مقابل زوال ناپذیر: جمال زوال پذیر است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد و زوال شود.
جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج َ / ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب گوال . (غیاث اللغات ). ظرفی باشد از پشم بافته که چیزها در آن کنند. (برهان ) : جمال و زیب دانا کم نگردداگر چندش بپوشی در جوالی . ناصرخسرو.- <sp
جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج َوْ وا ] (ع ص ) گردنده . بسیار جولان کننده . (منتهی الارب ) : چون چرخ بود هیکل شبدیز تو جوال چون صبح بود چهره ٔ شمشیر تو بسام .مسعودسعد.
جواللغتنامه دهخداجوال . [ ج ِ / ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جول . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جول شود.
زوائللغتنامه دهخدازوائل . [ زَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ زائلة. (اقرب الموارد). || شکار. || زنان . || ستارگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در علم احکام نجوم ، بروجی که از پی بروج تالی اوتاد است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زَ ] (ع مص ) بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). درگشتن و دور گشتن و دور شدن از جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گشتن از حالی و دور شدن از جایی . (از غیاث ) (از آنندراج ). گشتن آفتاب و جز آن . (مجمل اللغة) (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). ب
زوال پذیرفتنلغتنامه دهخدازوال پذیرفتن . [ زَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) نیست شدن . ازمیان رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). فانی شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و زوال و ماده ٔ بعد شود.
نقصان پذیرلغتنامه دهخدانقصان پذیر. [ ن ُ صام ْ پ َ ] (نف مرکب ) زوال پذیر. که کم وکاست و تباهی در آن راه یابد. که بی زوال و مصون از کاستن نیست .
زوال ناپذیرلغتنامه دهخدازوال ناپذیر. [ زَ پ َ ] (نف مرکب ) زوال ناپذیرنده . آنچه فنا نشود. آنچه دوام کند. پایدار. مقابل زوال پذیر: روح جهان زوال ناپذیر است . (فرهنگ فارسی معین ).
ناپایندهلغتنامه دهخداناپاینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) فانی . عارضی . (ناظم الاطباء). گذران . فناپذیر. ناپایدار. که پاینده و پایدار نیست . بی دوام .زوال پذیر. ناپایا. نامستدام . غیرمستمر. مقابل پاینده به معنی دائم و جاودان و مخّلد. || نااستوار. سست . غیرمحکم
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زَ ] (ع مص ) بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). درگشتن و دور گشتن و دور شدن از جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گشتن از حالی و دور شدن از جایی . (از غیاث ) (از آنندراج ). گشتن آفتاب و جز آن . (مجمل اللغة) (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). ب
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زَوْ وا ] (ع ص ) نیک متحرک و جنبان در رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قسمتی از راه و از مسافرت . (ناظم الاطباء).
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زِ ] (ع مص ) استعمال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن . (منتهی الارب ). مزاولة. (ناظم الاطباء). || اراده ٔ کاری کردن . (منتهی الارب ). رجوع به مزاولة شود.
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زُ ] (اِ) به لهجه ٔ آذری ، ذغال . انگشت . زگال . فحم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زغال . (ناظم الاطباء). || اخگر و آتش پاره . (ناظم الاطباء).
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زَ ] (ع مص ) بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). درگشتن و دور گشتن و دور شدن از جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گشتن از حالی و دور شدن از جایی . (از غیاث ) (از آنندراج ). گشتن آفتاب و جز آن . (مجمل اللغة) (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). ب
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زَوْ وا ] (ع ص ) نیک متحرک و جنبان در رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قسمتی از راه و از مسافرت . (ناظم الاطباء).
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زِ ] (ع مص ) استعمال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن . (منتهی الارب ). مزاولة. (ناظم الاطباء). || اراده ٔ کاری کردن . (منتهی الارب ). رجوع به مزاولة شود.
زواللغتنامه دهخدازوال . [ زُ ] (اِ) به لهجه ٔ آذری ، ذغال . انگشت . زگال . فحم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زغال . (ناظم الاطباء). || اخگر و آتش پاره . (ناظم الاطباء).