زوالهلغتنامه دهخدازواله . [ زَ ل َ / ل ِ ] (اِ) گلوله ٔ آرد خمیرکرده ای را گویند که به مقدار یک ته نان ساخته باشند. (برهان ). گلوله ٔ آرد راگویند که به مقدار نانی علیحده ساخته باشند. (جهانگیری ). خمیری که از جهت نان و آش مدور کنند... (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آ
زوالهفرهنگ فارسی عمید۱. تکه و گلولۀ خمیر به اندازۀ یک قرص نان.۲. گلولۀ گلی و مهرۀ کمانگروهه: ◻︎ زوالهاش چو شدی از کمانگروهه برون / ز حلق مرغ بهساعت فروچکیدی خون (کسائی: لغتنامه: زواله).
جوالحلغتنامه دهخداجوالح . [ ج َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ جالحة. سالهای سخت . (اقرب الموارد). آنچه از سرهای نی و لخ هوا گیرد چون ذره و مانند آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) .
جوالةلغتنامه دهخداجوالة. [ ج َ ل َ ] (ع اِ) نفیس چیزی و بهتر آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). برگزیده ٔ مال . (اقرب الموارد).
جوالةلغتنامه دهخداجوالة. [ ج َوْ وا ل َ ] (ع ص ) بسیار جولان کننده . (اقرب الموارد). بسیار گردنده . || گِردگَرد. || آتش گردان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || شعله ٔ جواله ؛ آنرا گویند که چوبی دراز گرفته بهر دو سر آن مشعل افروخته بسرعت تمام آنرا گرداگرد سر و پهلوی خود بگردانند. (آنندراج ) (غیاث
جوالةلغتنامه دهخداجوالة. [ ج ِ / ج ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ جول . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جول شود.
چانه گرفتنلغتنامه دهخداچانه گرفتن . [ ن َ / ن ِ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) گلوله کردن خمیر برای نان . گلوله کردن خمیر برای پختن نان یا رشته کردن . زواله کردن خمیر. زواله گرفتن خمیر. و رجوع به چانه کردن شود.
چانهفرهنگ فارسی عمیدگلولۀ خمیر بهاندازهای که یک نان از آن پخته شود؛ زواله.⟨ چانه گرفتن: (مصدر لازم) گلوله کردن خمیر بهاندازۀ یک نان.
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).