زواهلغتنامه دهخدازواه . [ زِ ] (اِ) طعامی باشد که بجهت زندانیان مهیا سازند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طعامی بود که به زندانیان دهند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 469). طعامی باشد که از بهر زندانیان سازند. (صحاح الفرس ). طعامی که برای زندانیان پزند... (فر
زواهفرهنگ فارسی عمیدقوت و غذای زندانیان و اسیران؛ رواه: ◻︎ بندیان داشت بیپناه و زواه / برد با خویشتن بهجمله به راه (عنصری: ۳۷ حاشیه).
جوائحلغتنامه دهخداجوائح . [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جائحة. سختی ها که شتران را هلاک کنند. || بلاها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جائحة شود.
جواةلغتنامه دهخداجواة. [ ج َ ] (ع اِ) غلاف دیگ . (منتهی الارب ). چیزی که دیگ بر روی آن نهند. رجوع به جواء و جیاء و جیاءة و جیاوة شود.
زواحلغتنامه دهخدازواح . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زواهرلغتنامه دهخدازواهر. [ زَ هَِ ] (ع ص ، اِ) روشنها و بلندها. ج ِ زاهره که بمعنی روشن و بلند است . (غیاث ) (آنندراج ). روشن ها. (فرهنگ فارسی معین ) : مناقب او در همه ٔ جهان چون ثواقب درخشان بود و مآثر او چون زواهر بر صفحه ٔ ایام ظاهر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span clas
خدمتکارلغتنامه دهخداخدمتکار. [ خ ِ م َ ] (اِ مرکب ) خدمتگار. پرستار. نوکر. چاکر. بنده . چاکر اعم از کنیز و غلام . بلون . (از برهان قاطع). زوار. زواه . زاور. زواره . (از ناظم الاطباء). بنده . خادم . خدمتگر. گماشته . ملازم . (آنندراج ) (یادداشت بخط مؤلف ). تُؤّثور. (از منتهی الارب ). ج ، خدمتکار
زواهرلغتنامه دهخدازواهر. [ زَ هَِ ] (ع ص ، اِ) روشنها و بلندها. ج ِ زاهره که بمعنی روشن و بلند است . (غیاث ) (آنندراج ). روشن ها. (فرهنگ فارسی معین ) : مناقب او در همه ٔ جهان چون ثواقب درخشان بود و مآثر او چون زواهر بر صفحه ٔ ایام ظاهر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span clas