زکیلغتنامه دهخدازکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) از جمله ٔ القاب امام حسن بن علی المرتضی (ع ) است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 21 شود.
زکیلغتنامه دهخدازکی . [ زَ ] (از ع ، ص ) مالدار. متمول . (ناظم الاطباء). || آنکه قسمتی از مال خود را به فقرا دهد. || پاکدامن . تولک . || باهوش . || چابک . || توانا. || نموکننده مانند کودک . (ناظم الاطباء).
زکیلغتنامه دهخدازکی . [ زَ / زَ کی ی ] (صوت ) در تداول کلمه ٔ تعجب است . ای عجب ! (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
زقیلغتنامه دهخدازقی . [ زَق ْی ْ ] (ع مص ) بانگ کردن کوف . (تاج المصادر بیهقی ). || بانگ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
زقیلغتنامه دهخدازقی . [ زِق ْ قی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به زِق ّ. منسوب به خیک .- استسقای زقی ؛ بیماری باشدکه شکم بیاماسد و ناف بیرون جهد و چون بیمار حرکت کند آواز غلغل آب شنیده شود. و این جز استسقای طبلی باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زکیالغتنامه دهخدازکیا. [ زَ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند کارد را گویند و به عربی سکین خوانند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش «سگینا» و «سکینا» ، پهلوی «کارت » کارد... در اینجا «سکینا» (زکینا) به «زکیا» تصحیف شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
زکیبةلغتنامه دهخدازکیبة. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ظرفی است مانند جوال ، لغت مصری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ظرفی معمول مصریها مانند جوال . (ناظم الاطباء). ج ، زَکائِب . (اقرب الموارد).
زکیدلغتنامه دهخدازکید. [ زَ ] (ص ) فرسوده . مانده . خسته . آزرده . رنجیده .(ناظم الاطباء). ظاهراً زکیده . رجوع به زکیدن شود.
زکیدنلغتنامه دهخدازکیدن . [ زَ / زُ دَ ] (مص ) خود بخود از قهر و خشم سخن کردن . (از برهان ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). لندیدن و با خود از روی خشم و قهر در زیر لب سخن گفتن . (ناظم الاطباء). ژکیدن . زک و زار زدن . شکایت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رج
قاضی محمدلغتنامه دهخداقاضی محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن زکی الدین علی . رجوع به ابن زکی الدین محمد شود.
زکی الدینلغتنامه دهخدازکی الدین . [ زَ کی یُدْ دی ] (اِخ ) عبدالعظیم بن ابی الاصبع، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن ابی الاصبع و عبدالعظیم ... شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زکی النجفیلغتنامه دهخدازکی النجفی . [ زَ کی یُن ْ ن َج َ فی ی ] (اِخ ) عنایت الدین شرف الدین علی القهبائی الاصفهانی . ملقب به زکی النجفی از دانشمندان علم رجال است . او راست : مجمع الرجال و تألیفات دیگر. رجوع به روضات الجنات ص 417 شود.
زکی شیرازیلغتنامه دهخدازکی شیرازی . [ زَ کی ی ِ ] (اِخ ) شیخ عبداﷲبن ابی تراب بن بهرام بن زکی بن عبداﷲ بی خبر است . وی از فحول فضلا و عدول حکمای عهدخود بود. قاضی ناصرالدین بیضاوی و قطب الدین علامه و ابوالنجاش ظهیرالدین عبدالرحمن برغش ، تحصیل فضایل درخدمت آن جناب نموده اند و در رسالة الابرار فی الاخ
زکی همدانیلغتنامه دهخدازکی همدانی . [ زَ کی ی ِ هََ م َ ] (اِخ ) جوانی نامراد و از نعلچی گری مدارا می گذرانیده ... و اکثر در اردوی شاه طهماسب صفوی در نزد امراء بوده . از اوست :به سوی مصر نیامد نسیمی از کنعان که دامنی نزند آتش زلیخا را... (از آتشکده ٔ آذر).صاحب
زکی آبادلغتنامه دهخدازکی آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان افشاریه ٔ سلاوجبلاغ است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 767 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دل نازکیلغتنامه دهخدادل نازکی . [ دِ زُ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دل نازک . دل نازک بودن . نازکدلی . رقت قلب . رجوع به دل نازک شود.
پیازکیلغتنامه دهخداپیازکی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به پیازک . (برهان ). برنگ پوست پیاز، سرخ پوست . برنگ سرخ پوست گونه ای از پیاز.- لعل پیازکی ؛ لعلی باشد قیمتی . لعل سرخ بود قیمتی . (لغت نامه ٔ اسدی ). لعل پیازی ، نام لعلی است که از کانی خیزد که قریه ٔ پیازک نزدیک آ
خواجه وزکیلغتنامه دهخداخواجه وزکی . [ خوا / خا ج َ / ج ِ وَ ] (اِخ ) نام تیره ای است از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
حسین زکیلغتنامه دهخداحسین زکی . [ ح ُ س َ زَ ] (اِخ ) مورخ . او راست : «تاریخ الامم الشرقیة القدیمة» که در حیات مؤلف در مصر به سال 1892 م . چاپ شده است . (معجم المؤلفین ).
روزکیلغتنامه دهخداروزکی .[ زَ ] (اِ مرکب ) از: روز + کاف تصغیر + یای وحدت . یک روزی . یک زمان اندکی . (ناظم الاطباء) : چون بریدند روزکی دو سه راه توشه ای را که داشتندنگاه . نظامی .اما نه هنوز روزکی چندمیباید شد بوعده خرسند.<