زیانلغتنامه دهخدازیان . (اِ) نقصان . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقصان و ضرر و خسارت و کمی . (از ناظم الاطباء). ضرر (مادی یا معنوی ). خسارت . مقابل سود و نفع. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی «زیان » ، اوستا «زیانی » ، «زیانا» (ضرر)، سانسکریت «جینه » (ظلم )، کردی عاریتی و افغانی
زیانلغتنامه دهخدازیان . (اِمص ) زندگانی کردن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیستن . (ناظم الاطباء). || (نف ) زینده و زندگانی کننده . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ فارسی معین ). زیست کننده . (ناظم الاطباء). اسم فاعل از زیستن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) <span cla
زیانلغتنامه دهخدازیان . (ع اِ) آنچه بدان آرایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر آنچه بدان آرایند و آرایش کنند و زینت . (ناظم الاطباء).
زیانلغتنامه دهخدازیان . [ زَ ] (ع ص ) قمر زیان ؛ قمر نیکو و خوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماه نیکو و خوب . (ناظم الاطباء).
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
درزۀ اصلیmaster joint, major joint, main jointواژههای مصوب فرهنگستاندرزهای که گسترش بیشازحد میانگین داشته باشد
جان جانلغتنامه دهخداجان جان . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روح اعظم است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جان جانها. (آنندراج ) : علم جان جان تست ای هوشیارگر بجویی جان جان را درخور است . ناصرخسرو.مکان علم فرقانست و
جان جهانلغتنامه دهخداجان جهان . [ ن ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطابی است بمعشوقه : بس بناگوش چو سیماکه سیه شد چو شبه آن ِتو نیز شود صبر کن ای جان جهان . فرخی .بگشای بشادی و فرّخی ای جان جهان آستین خی کامروز بشادی فرارسید<
زیاندنلغتنامه دهخدازیاندن . [ دَ ] (مص ) به جان آوردن .حیات دادن . (ناظم الاطباء). زندگی دادن : بدانکه روزی دهنده ٔ بندگان منم اگر خواهم ترا بمیرانم و اگر خواهم بزیانم . توبه کن . (قصص الانبیاء ص 100).بفضل خویش مسلمان زیان مرا یارب <
زیانکارلغتنامه دهخدازیانکار. (ص مرکب ) متلف . اتلاف کننده و تباه کننده . (ناظم الاطباء). زیان آور. آنکه زیان و خسارت رساند : به گیتی زیانکارتر کار چیست که بر کرده ٔ آن بباید گریست . فردوسی .ز گیتی هر آنکو بی آزارترچنان دان که مرگش
زیانکارگیلغتنامه دهخدازیانکارگی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) زیانکاری : هرچه کاری ، همان درود توان در زیانکارگی چه سود توان . اوحدی .رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود.
زیانکاریلغتنامه دهخدازیانکاری . (حامص مرکب ) خسران بردن . (فرهنگ فارسی معین ). زیان کردن . و رجوع به همین کلمه شود. || زیانگری . (فرهنگ فارسی معین ). || اتلاف و اسراف . || گناه . (ناظم الاطباء).
زیانگرلغتنامه دهخدازیانگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) زیانکار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیانکار و دیگر ترکیبهای زیان شود.
زیان دیدهلغتنامه دهخدازیان دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زیان زده . زیان کشیده . مغبون . خاسر. متضرر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیان آورلغتنامه دهخدازیان آور. [ وَ ] (نف مرکب ) مضر و مفسد. هر چیز که موجب ضرر و خسارت و فساد گردد. (ناظم الاطباء).
زیان آمدنلغتنامه دهخدازیان آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) خسارت و ضرر رسیدن : زیانی که آمد بر آن کشتمندشمارش بباید گرفتن که چند. فردوسی .ز بد کردن آید به حاصل زیان اگر بد کنی غم بری از جهان . فردوسی .مایه
زیان آوردنلغتنامه دهخدازیان آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) تلف کردن . خسارت دیدن . تباه کردن : خاکپای خاک بیزان بوده ام تا گنج زرکرده ام سود ار بهین عمری زیان آورده ام . خاقانی .بچین زلف تو چشمم ز راه دریابارببوی سود سفر کرد و بس زیان
زیان افتادنلغتنامه دهخدازیان افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رسیدن . به گزند و ضرر دوچار شدن : شور عشق تو در جهان افتادبی دلان را بجان زیان افتاد. خاقانی .مایه ٔ سلوت به غربت شد ز دست دل زیان افتاد و محنت سود بس . <p class="aut
در تازیانلغتنامه دهخدادر تازیان . [ دَ رِ ] (اِخ ) جائی است [ از حدود خراسان ] که اندر دربندی است میان دو کوه و بر او دری است که کاروان بدان در بیرون شوند و آن بند مأمون خلیفه کرده است . (حدود العالم ).
درزیانلغتنامه دهخدادرزیان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 11 هزارگزی جنوب دژ شاهپور و 3 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو مریوان به رزاب ، با 300 تن سکنه . آب
دریای کرزیانلغتنامه دهخدادریای کرزیان . [ دَرْ ی ِ ک ُ ] (اِخ ) دریای سیاه . دریای بنطس . رجوع به بنطس و دریای سیاه در ردیفهای خود شود.
دزیانلغتنامه دهخدادزیان . [ دِزْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بیارجمند، شهرستان شاهرود. واقع در 18هزارگزی خاور بیار، با 400 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . معدن مس دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
دلازیانلغتنامه دهخدادلازیان . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علا، بخش مرکزی شهرستان سمنان . آب آن از قنات است . مزارع تقی آباد، خرم آباد، چشمه نظر، حاجی آباد،قاضی آباد، مسعودآباد، کلاته کبابی ، بداق آباد جزء این ده منظور شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)