زیتلغتنامه دهخدازیت . [ زَ ] (ع مص ) روغن زیت در طعام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کسی را روغن زیت دادن . (تاج المصادر بیهقی ). زیت نانخورش کردن ،قوم را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). نان خورش قوم را روغ
زیتلغتنامه دهخدازیت . (اِخ ) دهی از دهستان هندمینی است که در بخش بدره ٔ شهرستان ایلام واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زیتلغتنامه دهخدازیت . [ زَ ] (ع اِ) روغن . (ترجمان القرآن ). روغن زیتون . (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روغن تخم درخت زیتون و در بعض بلاد آن را به چراغ میسوزند و برای دفع درد گزیدن زنبور اثر تمام دارد. (غیاث ). به فارسی روغن زیتون گویند و آنچه از
زیتفرهنگ فارسی عمیدروغن؛ هرنوع روغن نباتی یا حیوانی که برای خوردن یا به جهت مصارف دیگر به کار برود.
جتjetواژههای مصوب فرهنگستانبادهای نسبتاً قوی متمرکز در یک جریان باریک در جوّ متـ . جریان جتی jet stream
جت افریقاییAfrican jetواژههای مصوب فرهنگستانیک جت شرقی ترازپایین در ماههای تابستانی بر روی کویر صحرا در شمال افریقا
زیتونلغتنامه دهخدازیتون . [ ] (اِخ ) یا زیتون اکبر. مصحف زینون است . رجوع به زینون و زنون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیتونةلغتنامه دهخدازیتونة. [ زَ ن َ ] (اِخ ) مدینةالزیتونة؛ آطنه پایتخت یونان . (ناظم الاطباء). رجوع به آتن شود.
زیتونةلغتنامه دهخدازیتونة. [ زَ ن َ ] (اِخ ) موضعی است به بادیه ٔ شام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به معجم البلدان شود.
زیتالغتنامه دهخدازیتا. (اِخ ) (تلفظ آلمانی : تسیتا ) متولد 1892 م . امپراتور سابق اتریش و ملکه ٔ سابق مجارستان . دختر روبر (دوک پارما). در سال 1911 با مهین دوک کارل فرانتس یوزف که در سال 1916
زیتونلغتنامه دهخدازیتون . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذیل چند ولایت هند آرد: «زیتون و سرندیب از اقلیم اول است ». (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262).
زیتونلغتنامه دهخدازیتون . [ ] (اِخ ) یا زیتون اکبر. مصحف زینون است . رجوع به زینون و زنون شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیتون دشتیلغتنامه دهخدازیتون دشتی . [ زَ / زِ ن ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عُتُم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیتون بری و زیتون جبلی شود.
زیت ریاحلغتنامه دهخدازیت ریاح . [ زَ / زِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طراثیث است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به طراثیث شود.
زیتونةلغتنامه دهخدازیتونة. [ زَ ن َ ] (اِخ ) مدینةالزیتونة؛ آطنه پایتخت یونان . (ناظم الاطباء). رجوع به آتن شود.
زیتون بریلغتنامه دهخدازیتون بری . [ زَ / زِ ن ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیتون وحشی . (فرهنگ فارسی معین ).زیتون الحبش . زیتون الکلبة. اُتُم . عُتُم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زیتون الحبش و زیتون شود.
حجرالزیتلغتنامه دهخداحجرالزیت . [ ح َ ج َ رُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب گوید: سنگی است که چون آب بر او ریزند از او آتشی مشتعل شود و چون روغن زیت بر او ریزند آتش فرونشیند. مار و کژدم و دیگر هوام از او بگریزد. و دمشقی گوید: قال ارسطو هو حجر احمر مشوب بزرقة اذا ادنیته من الزیت طل
خل زیتلغتنامه دهخداخل زیت . [ خ َل ْ ل ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) [ نوعی ] ترشی است که از روغن زیتون و غوره و یا از سرکه و روغن بادام و گشنیز خشک ونان فطیر و شکر ترتیب دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).
سینوزیتلغتنامه دهخداسینوزیت . [ ن ُ ](فرانسوی ، اِ) عفونت و التهاب حفره های استخوانهای پیشانی و فک اعلی . سینوزیت در حالت حاد مریض را بسیار ناراحت میکند و موجب سردردهای دایمی و شدید میشود. (از فرهنگ فارسی معین ).
سرگزیتلغتنامه دهخداسرگزیت . [ س َ گ َ ] (اِ مرکب ) از: سر + گزیت . سرگزید. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زری را گویند که سرشمار کفار نموده از ایشان بطریق جزیه بگیرند، چه گزیت بمعنی جزیه باشد، و جزیه معرب آن است . (برهان ) (جهانگیری ). جزیه . (نصاب ). سرانه . (السامی ) :
رزیتلغتنامه دهخدارزیت . [ رَ زی ی َ ] (ع اِ) رَزیّة. مصیبت . (یادداشت مؤلف ) : در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر به سر آوردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460).چون خبر این رزیت به سلطان رسید عامل را بگرف