زیدلغتنامه دهخدازید. [ زَ ] (اِخ )ابن لیث بن سودبن اسلم . از اجداد جاهلی است و فرزندانش بطنی از قضاعة از قحطانیةاند. (از اعلام زرکلی ).
زیدلغتنامه دهخدازید. [ زَ ] (اِخ ) ابن ابی الزرقاء. فقیه محدث . راوی کتاب جامع الصغیر سفیان ثوری . (ابن الندیم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیدلغتنامه دهخدازید. [ زَ ] (اِخ ) ابن الدثنه .صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از کبار صحابه ٔحضرت رسول اکرم بوده که بدست مشرکان قریش در اوائل سال چهارم هجرت اسیر گردید و سپس به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 353<
جتjetواژههای مصوب فرهنگستانبادهای نسبتاً قوی متمرکز در یک جریان باریک در جوّ متـ . جریان جتی jet stream
جت افریقاییAfrican jetواژههای مصوب فرهنگستانیک جت شرقی ترازپایین در ماههای تابستانی بر روی کویر صحرا در شمال افریقا
زیدانلغتنامه دهخدازیدان . [ زَ ] (ع مص ) زاد زَیْداًو زیداً و زَیَداً و زَیداناً و زیادةً. رجوع به زیادة شود. (ناظم الاطباء). رجوع به زیادة و زید شود.
زیدانیلغتنامه دهخدازیدانی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به صحراء زیدان که جایگاهی است در کوفه . (از الانساب سمعانی ). رجوع به زیدان و ماده ٔ بعد شود.
زیداونلغتنامه دهخدازیداون . [ زَ وَ ] (اِخ ) قریه ای از قراء سوس از نواحی اهواز است . (از معجم البلدان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زیدیونلغتنامه دهخدازیدیون . [ زَ دی یو ] (اِخ ) جماعتی از محدثان منسوب به زیدبن علی (ع ) مذهباً و نسباً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به زیدبن علی و زیدیه شود.
زیدیهلغتنامه دهخدازیدیه . [ زَ دی ی َ ] (اِخ ) زیدیة. فرقه ای از شیعه که به زیدبن علی بن الحسین (ع ) ملقب به زین العابدین منسوبند و آنان سه طایفه اند: جاروریة ، سلیمانیة و بتیریة. (از اقرب الموارد). اسم عمومی جمیع فرقی که بعد از حضرت امام علی بن حسین زین العابدین (ع ) بجای امام محمد باقر (ع )
حذاریکلغتنامه دهخداحذاریک . [ ح َ رَ ] (ع اِ فعل ) حذاریک زیداً؛ دور دار خود را از زید. (منتهی الارب )؛ بپرهیز از زید. حذر کن از زید.
زیدانلغتنامه دهخدازیدان . [ زَ ] (ع مص ) زاد زَیْداًو زیداً و زَیَداً و زَیداناً و زیادةً. رجوع به زیادة شود. (ناظم الاطباء). رجوع به زیادة و زید شود.
زیدانیلغتنامه دهخدازیدانی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به صحراء زیدان که جایگاهی است در کوفه . (از الانساب سمعانی ). رجوع به زیدان و ماده ٔ بعد شود.
زیداونلغتنامه دهخدازیداون . [ زَ وَ ] (اِخ ) قریه ای از قراء سوس از نواحی اهواز است . (از معجم البلدان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زیدیونلغتنامه دهخدازیدیون . [ زَ دی یو ] (اِخ ) جماعتی از محدثان منسوب به زیدبن علی (ع ) مذهباً و نسباً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به زیدبن علی و زیدیه شود.
زیدیهلغتنامه دهخدازیدیه . [ زَ دی ی َ ] (اِخ ) زیدیة. فرقه ای از شیعه که به زیدبن علی بن الحسین (ع ) ملقب به زین العابدین منسوبند و آنان سه طایفه اند: جاروریة ، سلیمانیة و بتیریة. (از اقرب الموارد). اسم عمومی جمیع فرقی که بعد از حضرت امام علی بن حسین زین العابدین (ع ) بجای امام محمد باقر (ع )
ربیعبن زیدلغتنامه دهخداربیعبن زید. [ رَ ع ِ ن ِ زَ ] (اِخ ) ابن زیاد، و ربیعة نیز گفته شده است . گویند صحابی است و نیز گفته اند از تابعین است . بغوی گفته است که نمی دانم آیا درک صحبت حضرت رسول (ص ) را کرده است یا نه . و رجوع به الاصابة ج 1 قسم <span class="hl" dir=
حرف مزیدلغتنامه دهخداحرف مزید. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخرین حرف قافیه است . شمس قیس گوید: آن است که حرف خروج بدان پیوندد و آنرا از بهر آن مزید خواندند که اقصی غایت حروف قافیت در اشعار تازی حرف خروج است و چون در قوافی عجم حرفی بر آن زیادت شود آنرا مزید خوانند. (المعجم فی معاییر اش
پهلوان بایزیدلغتنامه دهخداپهلوان بایزید. [ پ َ ل َ ی َ ] (اِخ ) رجوع به بایزید و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 444 شود.
تاج زیدلغتنامه دهخداتاج زید. [ زَ ] (اِخ ) یکی از معاصرین بهاءالدین ولد: «... خواجه محمد سرزری گفت مرتاج زید را، که من از بهر آن دانستم که فلانی را نان و عسل آرند تا او بیارامد که من بیست سال در خود آرزوانه بکشتم تا در من آرزوانه نماند، تا هر که بیاید آرزوانه ٔ وی در من پدید آید تا بدانم که آن آ