زیرزبانیفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] پول یا هدیه که داماد در شب زفاف به عروس میدهد تا حرف بزند.۲. [عامیانه، مجاز] سخن آهسته و زیر لب.
غدد زیرزبانیلغتنامه دهخداغدد زیرزبانی . [ غ ُ دَ دِ زی زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از انواع غدد بزاقی . رجوع به غدد بزاقی شود.
مجرای غدۀ بزاقی زیرزبانیsublingual duct, bartholin's ductواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو مجرایی که ازطریق آن ترشحات غدۀ بزاقی زیرزبانی در دو طرف مهار زبانی تخلیه میشود متـ . مجرای زیرزبانی
جرجبانلغتنامه دهخداجرجبان . [ ج ُ ج ُب ْ با ] (ع اِ) شکم . جُرجُب ّ. (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). و رجوع به جرجب شود. || درون هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوف . (ذیل اقرب الموارد) (قطر المحیط).
جرزبانلغتنامه دهخداجرزبان . [ ج ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: بعقیده ٔ صاحب معجم البلدان معرب کرزبان و شهری است واقع در نزدیکی طالقان در کوهی که برشته ٔ جبال غور متصل است و در نزدیکی مروالرود است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 219</spa
غدد زیرزبانیلغتنامه دهخداغدد زیرزبانی . [ غ ُ دَ دِ زی زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از انواع غدد بزاقی . رجوع به غدد بزاقی شود.
مجرای غدۀ بزاقی زیرزبانیsublingual duct, bartholin's ductواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو مجرایی که ازطریق آن ترشحات غدۀ بزاقی زیرزبانی در دو طرف مهار زبانی تخلیه میشود متـ . مجرای زیرزبانی
مجرای غدۀ بزاقیsalivary ductواژههای مصوب فرهنگستانهریک از مجراهایی که ازطریق آنها بزاق به داخل حفرۀ دهان میریزد و مجراهای زیرزبانی و تحتِفکی و بناگوشی را شامل میشود
بزاقلغتنامه دهخدابزاق . [ ب ُ ] (ع اِ) مجموعه ٔ ترشحات غدد بناگوشی و زیرفکی و زیرزبانی و سایر غدد ریز موجود در مخاط دهان که در محیط دهان انجام می گیرد و عمل اصلی آن مرطوب کردن غذا و تأثیر شیمیایی روی مواد قندی و قابل هضم کردن آنست . (فرهنگ فارسی معین ). خدو. (منتهی الارب ). آب دهان . انجوغ .
زیرلبلغتنامه دهخدازیرلب . [ رِ / رْ ل َ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از سخن و خنده ٔپنهان و آهسته . گویند سخن زیرلب و خنده و تبسم زیرلب ... و در زیرلب نیز آمده ... (آنندراج ) : چون نشنوی که دهر چه گوید همی ترااز رازهای رب نهانک ب
هاضمهلغتنامه دهخداهاضمه . [ ض ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث هاضم . هضم کننده ٔ طعام . گوارنده . || (اِ) یکی از هشت خادم نفس نباتی است که غذا را می پزد : نشان هاضمه طباخ و نام دافعه کناس کز اینها قوت افزایدبرای قوت چار ارکان . ناصرخسرو.بس گرس
عصبلغتنامه دهخداعصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت و مضبوطی اعضا بدان است .
غدد زیرزبانیلغتنامه دهخداغدد زیرزبانی . [ غ ُ دَ دِ زی زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از انواع غدد بزاقی . رجوع به غدد بزاقی شود.
مجرای غدۀ بزاقی زیرزبانیsublingual duct, bartholin's ductواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو مجرایی که ازطریق آن ترشحات غدۀ بزاقی زیرزبانی در دو طرف مهار زبانی تخلیه میشود متـ . مجرای زیرزبانی