زیرکلغتنامه دهخدازیرک . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان موردستان است که در بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زیرکلغتنامه دهخدازیرک . [ رَ ] (ص ) دانا و حکیم و فهیم و مُدرِک و صاحب هوش . (برهان ) (آنندراج ) (از غیاث ) (از جهانگیری ). دانا و حکیم و فهیم و هوشیار و عاقل و ذهین و صاحب فراست و بابصیرت و بااطلاع و تیزفهم و سریعالانتقال و مدرک و باهوش . (ناظم الاطباء). فَطِن . سبک روح . تیزدل . ظریف . ذَکی
زیرکدیکشنری فارسی به عربیانذار , انيق , جرح بليغ , حاد , حذر , خداع , داهية , ذکي , رائع , سريع , غير ملحوظ , فطن , کتوم , متحمس , واسع الاطلاع , وجبة خفيفة
زیرکدیکشنری فارسی به انگلیسیacute, astute, bright, canny, clever, intelligent, keen, knowing, nimble, perceptive, percipient, perspicacious, politic, quick, quick-witted, sagacious, sage, sharp, sharp-witted, shrewd, smart, subtle, wise, witty
جرغ جرغلغتنامه دهخداجرغ جرغ . [ ج ِ ج ِ ] (اِ صوت ) آواز شکستن انگشتان که برای رفع ماندگی ، انگشت کنند و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). جِرِغ جِرِغ . رجوع بکلمه مزبور شود.
جرغ جرغلغتنامه دهخداجرغ جرغ . [ ج ِ رِ ج ِرِ ] (اِ صوت ) جِرِغ جِرِغ ؛ آواز شکستن انگشتان و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع بکلمه ٔ مزبور شود.
زیرکاسلغتنامه دهخدازیرکاس . (اِ مرکب ) زیرکاسه : گر فلک با تو هم آورد شود در هر باب زیرکاسی بزن و نیست کنش همچو حباب .میرنجات (از آنندراج ).
زیرکاسهلغتنامه دهخدازیرکاسه . [س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام داو کشتی که دست زیر زانوی حریف زده از جا برداشتن است . (غیاث ). رجوع به زیرکاس شود.
زیرکانلغتنامه دهخدازیرکان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوجان است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 206 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زیرکانهلغتنامه دهخدازیرکانه . [ رَن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی عقل و بینش و فراست . با تیزهوشی و بصیرت . مانند زیرکان : به از آن نیست کز چنین خطری زیرکانه برآورم سفری . نظامی .دگرباره شه بیدا
زیرکسارلغتنامه دهخدازیرکسار. [ رَ ] (ص مرکب ) خداوند ادراک و فهم و شعور باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). یعنی خداوند فهم ، چه «سار»بمعنی صفت و «سر» هر دو آمده ... (فرهنگ رشیدی ). یعنی خداوند فهم و دانش که در سرش هوش باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) : به جود ا
زیرکاسلغتنامه دهخدازیرکاس . (اِ مرکب ) زیرکاسه : گر فلک با تو هم آورد شود در هر باب زیرکاسی بزن و نیست کنش همچو حباب .میرنجات (از آنندراج ).
زیرک سرلغتنامه دهخدازیرک سر. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) زیرکسار : که ای شیرمردان نام آوران دلیران وگردان و زیرک سران . شمسی (یوسف و زلیخا).رجوع به زیرکسار شود.
زیرک آبادلغتنامه دهخدازیرک آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دستگران است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زیرک آبادلغتنامه دهخدازیرک آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کنارشهر است که در بخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زیرک آمیغیلغتنامه دهخدازیرک آمیغی . [ رَ ] (ص مرکب ) یعنی حکیم حقیقی و مراد از حضرت یزدان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). خردمند حقیقی و براستی . (ناظم الاطباء).
خونیک زیرکلغتنامه دهخداخونیک زیرک . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 30 هزارگزی شمال خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
حصارزیرکلغتنامه دهخداحصارزیرک . [ ح ِ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 3500گزی جنوب علیشاه عوض واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 290 تن سکنه میشود. ترکی و فارسی زبانند. از دو رشته قنات مشروب میشود. محصولات آن
نوغاب زیرکلغتنامه دهخدانوغاب زیرک . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، در 23 هزارگزی شمال شرقی بیرجند در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 299 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و گردو