زیرکسارلغتنامه دهخدازیرکسار. [ رَ ] (ص مرکب ) خداوند ادراک و فهم و شعور باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). یعنی خداوند فهم ، چه «سار»بمعنی صفت و «سر» هر دو آمده ... (فرهنگ رشیدی ). یعنی خداوند فهم و دانش که در سرش هوش باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) : به جود ا
زیرک سرلغتنامه دهخدازیرک سر. [ رَ س َ ] (ص مرکب ) زیرکسار : که ای شیرمردان نام آوران دلیران وگردان و زیرک سران . شمسی (یوسف و زلیخا).رجوع به زیرکسار شود.
دم بریدهلغتنامه دهخدادم بریده . [ دُ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی دم . (ناظم الاطباء). حیوانی که دم او را بریده اند. بتور. بتوره . بتراء. (یادداشت مؤلف ). ابتر. (ترجمان القرآن )(دهار). || ناقص . (یادداشت مؤلف ) : و سخن با زینت گوی دم بر
چربدستلغتنامه دهخداچربدست . [ چ َ دَ ] (ص مرکب ) بمعنی جلد و چابک .(برهان ). چابکدست . || شیرینکار. (برهان ).کنایه از تردست و شیرینکار باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). خوشکار و شیرینکار. (ناظم الاطباء). آدم چست و تردست . (فرهنگ نظام ). زبر و زرنگ . حقه باز : یکی دیو بای
موللغتنامه دهخدامول . (اِ) درنگ و تأخیر. (غیاث ). درنگ و تأخیر و توقف و بازایستادگی . (ناظم الاطباء). بودن و درنگ و تأخیر. و مول مول یعنی باش باش . (از برهان ) (از آنندراج ). درنگ باشد. (لغت فرس اسدی ). لفظی است که از برای تأخیر و درنگ گویند. (فرهنگ اوبهی ). به معنی تأخیر است و مول مول
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م ُ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احاله . تغییر یافته از وجه صواب . مستحیل . ناممکن . (منتهی الارب ). امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد. (غیاث ) (آنندراج ) . ممتنع. محال (که اغلب بفتح میم تلفظ میشود در اصل بضم است ، ولی در «لا محالة منه » به معنی نیست چاره ای از آن «م » رام