زیغلغتنامه دهخدازیغ. (اِ) نوعی از فرش و بساط باشد . (برهان ) (ناظم الاطباء). || حصیر و بوریایی را نیز گویند که از دوخ بافند و دوخ علفی است که بدان انگور و خربزه آونگ کنند.(برهان ). حصیر و بوریا. (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نوعی حصیر که از لخ بافند. (فرهنگ رشیدی ). بساطی بوداز گیاه یا حصیر با
زیغلغتنامه دهخدازیغ. [ زَ ] (ع مص ) از حق بچسبیدن . (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 50) (از زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). میل کردن از حق بسوی دیگر. (غیاث ). شک و میل کردن از حق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد):
زیغفرهنگ فارسی عمید۱. برگردیدن از حق؛ انحراف از راه راست؛ میل از حق به باطل.۲. میل کردن به سوی پستی.۳. شک و ریب.
زیغفرهنگ فارسی عمیدحصیر؛ بوریا؛ زیلو: ◻︎ ای دریغ از آبروی من دریغ / تا زمانه کرد پامالم چو زیغ (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۸).
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جیک جیکلغتنامه دهخداجیک جیک . (اِ صوت ) آواز مرغان را گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آواز اقسام جانوران و مرغان باشد. (برهان ) : چیست این باغ نزد پررشکان جز مگر جیک جیک گنجشکان ؟ سنائی .|| سخنی که فهمیده نشود. کلام غیرفصیح
زیغ زیغلغتنامه دهخدازیغ زیغ. (اِ صوت ) آواز در و یا دریچه ٔ تازه ساخته شده و هر چیز که مشابه آنها باشدچون آن را بگشایند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
زیغنونلغتنامه دهخدازیغنون . [ غ َ ] (اِخ ) شهریست در دریا که عذرارا در وی بخواستند کشت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 404) (از اوبهی ). نام شهری . (ناظم الاطباء) : ز دریا به خشکی برون آمدندز بر بر سر زیغنون آمدند. <p class="author
زاغ و زوغلغتنامه دهخدازاغ و زوغ .[ غ ُ ] (از اتباع ) در تداول عامه ، اولاد و کسان و فرزندان خردسال . رجوع به زاق و زیق و زاغ و زیغ شود.
بی زاق و زیقلغتنامه دهخدابی زاق و زیق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) رجوع به زاق و زیق ، زاغ و زوغ و زاغ و زیغ شود.
بی زاق و زوقلغتنامه دهخدابی زاق وزوق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاق و زیق . بی زاغ و زوغ . بی زاغ و زیغ. بی بچه و امثال آن . رجوع به «زاق و زیق » و «زاغ و زوغ » شود.
ترکمانیلغتنامه دهخداترکمانی . [ ت ُ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به ترکمان . (ناظم الاطباء). چون اسب ترکمانی ، دوغ ترکمانی و جز اینها : یکی زیغ دیدم فکنده در اونمد پاره ٔ ترکمانی سیاه .معروفی .
زیغنونلغتنامه دهخدازیغنون . [ غ َ ] (اِخ ) شهریست در دریا که عذرارا در وی بخواستند کشت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 404) (از اوبهی ). نام شهری . (ناظم الاطباء) : ز دریا به خشکی برون آمدندز بر بر سر زیغنون آمدند. <p class="author
زیغانلغتنامه دهخدازیغان . (اِخ ) دو فرسخ کمتر میانه ٔ جنوب و شرق گله دار است . (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به زیقان شود.
زیغانلغتنامه دهخدازیغان . (ع اِ) ج ِزاغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاغ شود.
زاغ و زیغلغتنامه دهخدازاغ و زیغ. [ غ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) زاغ و زوغ است و رجوع به زاق و زیق شود.
زیغ زیغلغتنامه دهخدازیغ زیغ. (اِ صوت ) آواز در و یا دریچه ٔ تازه ساخته شده و هر چیز که مشابه آنها باشدچون آن را بگشایند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
آزیغلغتنامه دهخداآزیغ. (اِ) تنفر و نفرتی که از اقوال و افعال کسی در ظاهر و باطن بهم رسد. (برهان ). کراهت . آریغ را هم به این معنی آورده اند، و البته آریغ با راء مهمله صحیح است (فارسی باستانی : اَریکا).