مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
زون تاختهinvaded zoneواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از دیوارۀ چاه گمانه که مایع حفاری در آن نفوذ کرده و جانشین شارۀ سازند شده است
زون زیسترخسارهایbiofacial zoneواژههای مصوب فرهنگستانزون زیستچینهشناختی در یک توالی سنگی ساده که معرف محیطی با مجموعۀ فسیلی از خصوصیات یک زیستزون زنده است
زون سایهshadow zoneواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای در فاصلۀ تقریبی 100 تا 140 درجه از رومرکز زمینلرزه که در آن موج P به سبب عبور از محیط کمسرعت دریافت نمیشود
زون شفقیauroral zoneواژههای مصوب فرهنگستاننواری تقریباً دایرهای در پیرامون قطبهای زمینمغناطیسی که بیشترین فعالیت شفقی در آن رخ میدهد
یهرلغتنامه دهخدایهر. [ ی َ هََ ] (ترکی ،اِ) زین برگ و ساز اسب . اوستام . (یادداشت مؤلف ).- یهرپوش ؛ زین پوش . زین پوش اسب . (یادداشت مؤلف ).
غاشیه کشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه زینپوش اسب مخدوم را بر دوش بکشد؛ حملکنندۀ غاشیه.۲. [مجاز] خدمتگذار؛ فرمانبردار.
زینلغتنامه دهخدازین . [ زی / زَ ] (ع اِ) بال خروس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زینلغتنامه دهخدازین . (حرف اضافه + صفت / ضمیر) مخفف از این . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کلمه ٔ موصول یعنی از این . (ناظم الاطباء) : چو گشت آن پریچهره بیمارغنج ببرید دل زین سرای سپنج . رودکی .نباشد
زینلغتنامه دهخدازین . (اِخ ) حاکم یمن و یکی از اسواران کسرای اول . او جانشین وهریز بود، ولی پس از مرگ کسری (579 م .) هرمزچهارم او را معزول کرد و بجایش مزوران نامی را تعیین نمود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 392 و <span class
زینلغتنامه دهخدازین . [ ] (اِ) این کلمه در تحفه ٔ حکیم مؤمن آمده و کتان معنی شده و در کتب دیگر دیده نشد و در کتان هم بدان اشاره ای نرفته است .
زینلغتنامه دهخدازین . [ ] (اِخ ) کیسه دوزبوده و از جمله ٔ خوش طبعان زمان و این مقطع ازوست :با زین که منعت کند از صحبت ناجنس بیگانه چنانی که غم خویش نداری .(مجالس النفائس ، در ذکر کسانی که در آخر زمان علیشیر نوائی بوده اما بملازمت ایشان مشرف نشده اند). رجوع به مجالس النفائس چ حکمت
دانش گزینلغتنامه دهخدادانش گزین . [ ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) گزیننده ٔ دانش . که دانش گزیند. که دانش انتخاب کند. که انتخاب علم نماید. که روی بدانش آرد. که دل در دانش بندد. طالب علم : بپاسخ چنین گفت دانش گزین که ایوان سپهرست و فرش این زمین .اسدی .</
درابزینلغتنامه دهخدادرابزین . [ دَ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از یونانی تراپزیون . طارمی . دارابزین . دارافزین .نرده . جلفق . (تاج العروس ). حلفق . تفاریج . محجر و شبکه ٔ اطراف باغ و خانه . (ناظم الاطباء). ج ، درابزینات .و رجوع به درابزینات شود : فلماتم بناؤهانقش علی دائرة الد
درب امامزاده جزینلغتنامه دهخدادرب امامزاده جزین . [ دَ ب ِ اِ دِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، واقع در 6هزارگزی شمال فلاورجان و 5هزارگزی راه شهر کردبه اصفهان . با 144</span
درب المجیزینلغتنامه دهخدادرب المجیزین . [ دَ بُل ْ م ُ ] (اِخ ) جایگاهی است که نام آن در شعر فرزدق آمده است . (از معجم البلدان ).
دربزینلغتنامه دهخدادربزین . [ دَ رَ ] (اِ) درابزین . دارابزین . دارافزین . رجوع به دارابزین و دارافزین شود.