سابقه دار

sābeqedār

معنی

دارای سابقۀ خوب یا بد؛ با‌سابقه؛ پیشینه‌دار.

برابر پارسی

پیشینه دار

جست‌وجوی دقیق

سابقه دار

لغت‌نامه دهخدا

سابقه دار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) دارای پیشینه . دارای سابقه ٔ نیک یابد. با سابقه . آنکه بواسطه ٔ ممارست بسیار در شغلی یا کاری در کار خود مهارتی یافته است .

سابقه دار

فرهنگ فارسی عمید

دارای سابقۀ خوب یا بد؛ با‌سابقه؛ پیشینه‌دار.

سابقه دار

فرهنگ فارسی معین

( ~.) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - باسابقه . 2 - دارای پیشینه نیک یا بد.

سابقه دار

جست‌وجوی هم‌آوا

سابقیه

سابقیه . [ ب ِ قی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای هستند که گویند: سعادت و شقاوت پیش از این نبشته شده است . طاعت سود ندارد و گناه زیان ندارد. (رساله ٔ معرفة المذاهب ، مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات سال چهارم شماره ٔ 1). گویند آدمی دو گروهند: اول نیکبختان اند که

سابقة

لغت‌نامه دهخدا

سابقة. [ ب ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سابق . ج ، سوابق و سابقات . رجوع به سابق شود. || (اِمص ) پیشدستی . (دهار). پیشی . گویند: له سابقة فی هذا الامر اذا سبق الناس الیه . یعنی او را سبقت و پیشی است بر مردم در آن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (شرح قاموس ) (ترجمه ٔ صحاح ) (اقرب

سابقه

فرهنگ فارسی عمید

= سابق

سابقه

دیکشنری فارسی به عربی

تاريخ , خلفية , سجل , عمود , فکر , معرفة

سابقه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

acquaintance, background, past, precedent, record

جست‌وجوی مشابه

سابقه داری

لغت‌نامه دهخدا

سابقه داری . [ ب ِ ق َ / ق ِ ](حامص مرکب ) عمل سابقه دار. رجوع به سابقه دار شود.

زندانی سابقه دار

دیکشنری فارسی به انگلیسی

jailbird, old lag

جست‌وجوی متن

آرمون

واژه‌نامه آزاد

آرم دار - برچسب خورده - سابقه دار - سارق معروف آرم دار - شاخص - برچسب خورده - سابقه دار - سارق معروف

مقصر

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: اخلاقیات گناهکار، عاصی، معصیت‌کار، مجرم، بزهکار، محکوم، مظنون، مداخله‌گر، متهم، نکوهیده سابقه‌دار

ثبت‌شده

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ، ضبط‌شده، مضبوط، درپرونده، مکتوب، کتبی مندرج، مرقوم سابقه‌دار، پیشینه‌دار تاریخی یادگاری

بدنام

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: احساسات فردی بدسابقه، رسوا، بی‌آبرو، بی‌سیرت، سرافکنده، مفتضح، روسیاه، نادرست، انگشت نما، سابقه‌دار بی‌حرمت، بی‌عزت معروف، مشهور شخص بدنام، معلوم‌الحال

متخلف

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: احساسات بین فردی اهکار، خاطی، مقصر، محکوم، مجرم، سابقه‌دار، ختم روزگار خلافکار، خلاف، ام‌الفساد، بزهکار، پنهان‌کار، مسئله‌دار، گانگستر، اوباش، کلاهبردار، دزد، قاچاقچی

جست‌وجوی هم‌آغاز

سابقه

فرهنگ فارسی عمید

= سابق

سابقه

دیکشنری فارسی به عربی

تاريخ , خلفية , سجل , عمود , فکر , معرفة

سابقه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

acquaintance, background, past, precedent, record

سابقه

فرهنگ فارسی معین

(بِ قَ یا قِ) [ ع . سابقة ] (اِفا.) مؤنث سابق . 1 - سبقت گیرنده . 2 - (اِ.) پیشینه ، اعمالی که در گذشته انجام شده .

سابقه

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پرونده، پیشینه ۲. تاریخ، تاریخچه ۳. زمینه ۴. دیرینگی، قدم، قدمت ۵. عنایت الهی ۶. تقدیر ۷. آشنایی

جست‌وجوی هم‌قافیه

خوش سابقه

لغت‌نامه دهخدا

خوش سابقه . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) آنکه سابقه ٔ خوب دارد. مقابل بدسابقه . با پیشینه ٔ خوب . خوشنام در زندگی گذشته ٔ خود.

مسابقه

لغت‌نامه دهخدا

مسابقه . [ م ُ ب َ ق َ ] (ع اِمص ، اِ) مسابقة. مسابقت . رجوع به مسابقة شود. مسابقه امروز مواضیع عامتر یافته است و در انواع ورزشها و دعوی بردن ها به کار رود.- مسابقه دادن ؛ سبقت گرفتن . پیشی گرفتن .- || قرار سبقت گیری دادن با کسی یا کسانی در ان

بی سابقه

لغت‌نامه دهخدا

بی سابقه . [ ب ِ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سابقه ) آنچه که سابقه ندارد. آنچه که قبلاً نبوده است . که ریشه در دیرینه ندارد. که پیشینه ندارد. رجوع به سابقه شود.

سابقه

فرهنگ فارسی عمید

= سابق

مسابقه

فرهنگ فارسی عمید

عمل چند تن یا چند گروه برای پیشی گرفتن بر یکدیگر در ورزش یا فعالیت دیگر.

درپیوند

بیشتر بدانید

سابقه دار

sābeqedār

معنی

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ سره

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

واژه‌نامه آزاد

فرهنگ فارسی طیفی

فرهنگ فارسی طیفی

فرهنگ فارسی طیفی

فرهنگ فارسی طیفی

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید