ساجورلغتنامه دهخداساجور. (اِخ ) نام نهری است به منبج . (معجم البلدان ). روی بناجیه ٔ حلب . (نخبة الدهر دمشقی ). || موضعی است .
ساجورلغتنامه دهخداساجور. (ع اِ) قلاده ٔ سگ . (مهذب الاسماء). گردن بند سگ . (دهار) (شرفنامه ٔ منیری ). پالهنگ سگ . (زمخشری ). قلاده و گلوبند سگ . (غیاث ). ساجور الکلب ؛ چوبی است که بر گردن سگ می نهند و بدانش میکشند. (معجم البلدان ). گردن بند و چوبی باشد که بر گردن سگ بندند تا نتواند گریخت و نتو
سازورلغتنامه دهخداسازور. [زْوَ ] (ص مرکب ) ساخته وپرداخته و مهیا کرده . (برهان ). سازمند : چو برمیمنه سازور گشت کارهمان میسره شد چو روئین حصار. نظامی (اقبالنامه از انجمن آرا و آنندراج ).به موجی که خیزد ز دریای جودبه امری کزو ساز
سازورفرهنگ فارسی عمید۱. ساخته و پرداخته؛ آماده و مهیا؛ سازمند: ◻︎ تکاثف گرفت آب از آهستگی / زمین سازور گشت از آن بستگی (نظامی۶: ۱۰۸۱).۲. [قدیمی] آراسته.
مسوجرلغتنامه دهخدامسوجر. [ م ُ س َ ج َ ] (ع ص ) سگ باساجور. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). و ساجور چوبی است که بر گردن سگ بندند تا از سوراخ رز نتواند درشدن به انگور خوردن . (آنندراج ). || شَعر مسوجر؛ موی فروهشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زمجرةلغتنامه دهخدازمجرة. [ زَ ج َ رَ ] (ع مص ) غریدن شیر. || (اِ) نی که می نوازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زَماجِر، زَماجیر. (اقرب الموارد). || زن زانیه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب
زمارةلغتنامه دهخدازمارة. [ زَم ْ ما رَ ] (ع اِ) نای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نئی که بدان نای نوازند. (از اقرب الموارد). || چوب که بر گردن سگ بندند تا از سوراخ در نتواند شدن به انگور خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ساجور. (از اقرب الموارد). و منه ُ:اتی الحجا
رسلغتنامه دهخدارس . [ رُ ] (ص ) اکول و پرخور. (ناظم الاطباء) (برهان ). اکال . (انجمن آرا) (آنندراج ). حریص در خوردن . (فرهنگ خطی ). پرخور. (فرهنگ نظام ). اکول . گلوبنده بود یعنی رس . (از لغت فرس اسدی ) : خواجه یکی غلامک رس داردکز ناگوارد خانه چو تس دارد.
مسجورلغتنامه دهخدامسجور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سجر و سجور. رجوع به سجر و سجورشود. افروخته . (منتهی الارب ). موقد. (اقرب الموارد). || ساکن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پر و مالامال از آب . (غیاث ) (آنندراج ).- بحر مسجور ؛ دریایی که آبش زائد از آن باشد.