ساجیلغتنامه دهخداساجی . [ ] (اِخ ) زکریابن یحیی بن خلاد ساجی بصری مکنی به ابویعلی . از مردم بغداد و مقیم آن شهر و از محدثان است . (سمعانی ).
ساجیلغتنامه دهخداساجی . [ ] (اِخ ) زکریابن یحیی بن محمدبن الساجی مکنی به ابویحیی . از فقهای شافعی است و فقه از مزنی و ربیع فراگرفته . از اوست کتاب الاختلاف فی الفقه . (ابن الندیم ).
ساجیلغتنامه دهخداساجی . [ جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به چوب ساج ، و جماعتی از قدیم و جدید بمناسبت فروش یا بکاربردن آن این نسبت را یافته اند. (سمعانی ).
ساجیلغتنامه دهخداساجی . (ع ص ) ساکن و آرمیده . صفت برای چشم و دریا. (منتهی الارب ). البحرالساجی ؛ دریای آرمیده . (شرح قاموس ). الطرف الساجی ؛ چشم آرمیده . (شرح قاموس ). || لیل ساج ؛ شب نیک تاریک که پنهان میکند اشیاء را. (منتهی الارب ). شب آرام و تاریک . (تاج العروس ).
ساجیلغتنامه دهخداساجی . [ ] (اِخ ) ابراهیم بن فهل بن حکیم بن ماهان ساجی بصری مکنی به ابواسحاق از مردم بصره است . از محدثان است . (سمعانی ).
آتشبسcease fireواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن مبادلۀ آتش بین دو نیروی متخاصم بهطور موقت پایان داده شود
دولفین کوهاندار اطلسیSousa teusziiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان که بالۀ پشتی آن بهطور غیرمعمول منحنی و خمیده است و کوهان یا قوز کوچکی بر روی قسمت پشتی دارد
دولفین کوهاندار چینیSousa chinensisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان با پیشانی شیبدار که بالۀ پشتی دوطبقۀ آن شامل یک بالۀ کوچکتر است که بر روی قوز طویل پشتی قرار گرفته است
پهلوپَریchase rideواژههای مصوب فرهنگستانپروازی برای آموزش دانشجوی خلبانی که در آن معلم پرواز از هواپیمایی که در نزدیکی هواپیمای دانشجو پرواز میکند او را زیر نظر دارد و دستورهای لازم را به او میدهد
ساجیةلغتنامه دهخداساجیة. [ جی ی َ ] (اِخ ) (دولت ...) از سال 276 تا 318 هَ . ق . در آذربایجان حکومت میکردند. مؤسس این سلسله ابوالساج دیودادبن دیودست والی حلب بود. پسرش محمد به آذربایجان رفت و عبداﷲبن حسین همدانی از سرکشان آذر
ساجیةلغتنامه دهخداساجیة. [ جی ی َ ] (اِخ ) دسته ای از قراولان خاصه ٔ الراضی باﷲ خلیفه ٔ عباسی که بعلت ایجاد فتنه و آشوب ، بفرمان آن خلیفه و بدست ابن رائق وزیر او قلع و قمع شدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 205 تا 207 و تجارب الامم
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) ساجی . زکریابن یحیی بن محمد. رجوع به زکریا... شود.
ساجیةلغتنامه دهخداساجیة. [ جی ی َ ] (اِخ ) (دولت ...) از سال 276 تا 318 هَ . ق . در آذربایجان حکومت میکردند. مؤسس این سلسله ابوالساج دیودادبن دیودست والی حلب بود. پسرش محمد به آذربایجان رفت و عبداﷲبن حسین همدانی از سرکشان آذر
ساجیةلغتنامه دهخداساجیة. [ جی ی َ ] (اِخ ) دسته ای از قراولان خاصه ٔ الراضی باﷲ خلیفه ٔ عباسی که بعلت ایجاد فتنه و آشوب ، بفرمان آن خلیفه و بدست ابن رائق وزیر او قلع و قمع شدند. رجوع به خاندان نوبختی ص 205 تا 207 و تجارب الامم
نساجیلغتنامه دهخدانساجی . [ن َس ْ سا ] (حامص ) بافندگی . شغل و صنعت نساج . (ناظم الاطباء). جولاهی . جولاهگی . جامه بافی . حوک . حیاک . حیاکت . || (اِ) آنجا که بافندگی کنند. جای بافندگی و جولاهگی و کارگاه پارچه بافی . کارخانه ٔ نساجی .