ساحرلغتنامه دهخداساحر. [ح ِ ] (ع ص ، اِ) جادو. (مهذب الاسماء). افسونگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سحرکننده . آنکه سحر کند. جادوگر. جادوکن . ج ، سَحَرَه ، ساحرین و ساحرون : باد نوروزی همی در بوستان ساحر شودتا بسحرش دیده ٔ هر گلبنی ناظر شود. <p class="author
ساحردیکشنری عربی به فارسیجذاب , دلربا , افسونگر , فريبنده , جادوگر , مجوسي , جادو گر , جادو , طلسم گر , نابغه
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
ساحرانهلغتنامه دهخداساحرانه . [ ح ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بروش ساحران ، ساحروار. جادوگرانه .
ساحرةلغتنامه دهخداساحرة. [ ح ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ساحر. رجوع به ساحر شود. || زن جادوگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جوباعذب و فتنه ساز و بگفتار ساحره . ناصرخسرو (دیوان ص 383</s
ساحریلغتنامه دهخداساحری . [ ح ِ ] (اِخ ) در آتشکده ٔ آذر در شعله ٔ مجمره ٔ اولی در شمار متقدمین شهزادگان و امراء آمده : اصلش از اتراک است . موصوف بحسن ادراک ، و سیاحت بسیار کرده زیاده بر این چیزی از احوالش معلوم نشد. ازوست :ای آنکه دلت را خبری از من نیست تا می نگری خود اثری از من نیست
ساحرانهلغتنامه دهخداساحرانه . [ ح ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بروش ساحران ، ساحروار. جادوگرانه .
ساحر بابللغتنامه دهخداساحر بابل . [ ح ِ رِ ب ِ ] (اِخ ) کنایه از هاروت است که گویند یکی از آن دو فرشته است که در چاه بابل سرازیر آویخته بعذاب الهی گرفتارند. اگر کسی بسر آن چاه بطلب جادوئی رود او را تعلیم دهند : گر شود آگه از استادی آن غمزه کمال پیش او ساحربابل رضی ا
ساحرةلغتنامه دهخداساحرة. [ ح ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ساحر. رجوع به ساحر شود. || زن جادوگر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : گیتی زنی است خوب و بداندیش و شوی جوباعذب و فتنه ساز و بگفتار ساحره . ناصرخسرو (دیوان ص 383</s
مساحرلغتنامه دهخدامساحر. [ م َ ح ِ ] (ع اِ) سَحر. اعلای سینه : انتفخ مساحره و یا سحره ؛ از حد مرتبه ٔخود تجاوز کرد. (منتهی الارب ). و رجوع به سحر شود.