سارقلغتنامه دهخداسارق . [ رِ ] (ع ص ) دزد. ج ، سارقون و سارقین و سَرَقَه و سُرّاق . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). برگیرنده چیزی بنهان از حرزی . (اقرب الموارد). برگیرنده چیزی به نهان و بحیله . (قطر المحیط). سرقت کننده . دزدی کننده . لُص ّ : بدزدی زنع
سارقلغتنامه دهخداسارق . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باشتن بخش داورزن شهرستان سبزوار، واقع در 82 هزارگزی شمال خاوری داور زن و 15 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی مشهد. کوهستانی ، و هوای آن معتدل ، آب آن رودخانه ، و محصول آن غ
سارقلغتنامه دهخداسارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است . (فرهنگ نظام ). || در ترکی بمعنی سرپیچ است . (ناظم الاطباء). رجوع به سارخ ، سارغ ، ساروغ و ساروق شود.
کوسهنگریshark watching, shark tourismواژههای مصوب فرهنگستاننوعی طبیعتگَردی که در آن گردشگران به تماشای نحوۀ زندگی و رفتار کوسهماهیها در مناطق خاص میپردازند
شارکلغتنامه دهخداشارک . [ رِ ] (اِخ ) شهرکی است از نواحی اعمال بلخ . طایفه ای از دانشمندان از قبیله ٔ ابوسعداز آنجا برخاسته اند. رجوع به (معجم البلدان ) شود.
شارکلغتنامه دهخداشارک . [ رِ ] (اِخ ) ابن سلیمان حمیری از معاصرین عبداﷲبن طاهر طاهری است و آنگاه که عبداﷲبن طاهر از حسین بن عبداﷲ السیاری حاکم سیستان مشاهیر آنجا را چون ابراهیم بن الحضین و... را بخواست این مرد بگریخت وبه مکه شد و آنجا مجاور شد و بازآمد روز سدیگر که به سیستان آمد او را بکشتند.
شارغلغتنامه دهخداشارغ . [ رَ ] (اِ) دستار. (آنندراج ). و این لفظ ترکی است . (غیاث ). شاید همان شاره باشد. رجوع به شاره شود.
شارغلغتنامه دهخداشارغ . [ رِ ] (اِخ ) ابن فالغ. در شجره ٔ نسب حضرت رسول اکرم (ص ) منقول از ابن عباس نام یکی از اجداد پیغمبر اسلام دانسته شده است . (انساب سمعانی ورق 4).
سارقیهلغتنامه دهخداسارقیه . [ رِ قی ی َ ] (اِخ ) نام موضعی است به راه کعبةاﷲ. (شرفنامه ٔ منیری ) : ز آب و خاک سارقیه تا صفینه پیش چشم بس دواءالمسک و تریاقی که اخوان دیده اند.خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98).
سارقبازیلغتنامه دهخداسارقبازی . [ ] (اِخ ) موضعی است در ترکستان به قرب آب مرغاب . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 154 شود.
سارقةلغتنامه دهخداسارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث سارق . رجوع به سارق شود. || غُل . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد).
سارق اوغلانلغتنامه دهخداسارق اوغلان . [ رِ اُ ] (اِخ ) از امرای مغول در قرن نهم هجری است . در حبیب السیر آمده : در همین ماه (شوال 824 هَ . ق .) شیر محمد اوغلان و سارق اوغلان وصدر الاسلام از مغولستان به آستان سلطنت میرزا الغبیک گورکان آمدند و نوازش بسیار یافتند. بعد
سارقیهلغتنامه دهخداسارقیه . [ رِ قی ی َ ] (اِخ ) نام موضعی است به راه کعبةاﷲ. (شرفنامه ٔ منیری ) : ز آب و خاک سارقیه تا صفینه پیش چشم بس دواءالمسک و تریاقی که اخوان دیده اند.خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98).
سارق عادللغتنامه دهخداسارق عادل . [ ؟ دِ ] (اِخ ) از امرای قرن هشتم ، وی در مبادی احوال شحنه ٔ دارالسلام بغداد بود. بعد از آن نوکر سلیمان بیگ شد و روز بروز مهم او ترقی می نمودتا در دوره ٔ سلطان اویس بن شیخ حسن ایلکانی از مورخان او را عادل آقا نامیده اند. (حبیب السیر چ خیام ج <span class="hl" dir="
سارق عمراویراتلغتنامه دهخداسارق عمراویرات . [ ] (اِخ ) از امرای قرن هشتم و از هواخواهان سلطان احمد جلایری است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 17 شود.
سارق قوللغتنامه دهخداسارق قول . [ ] (اِخ ) سارق غول . نام دره ای است در کوهستان بدخشان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 27 شود.