سازمندیلغتنامه دهخداسازمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) سازمند بودن . ساختگی . آراستگی . بسامانی . || عدت . تجهیز. ساز و برگ داشتن : بدین سازمندی جهانگیرشاه برافروخت رایت ز ماهی به ماه .نظامی .
افراختنلغتنامه دهخداافراختن . [ اَ ت َ ] (مص ) برداشتن و بلند ساختن . (برهان ) (آنندراج ). برآوردن . بلند کردن . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید). افراشتن مرادف آنست . (شرفنامه ٔ منیری ). و رواست که همزه را حذف کنند و فا را فتح دهند. (مؤید) : براه بیابان برون تاختندهمه