سوجهلغتنامه دهخداسوجه . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از حومه ٔ دهستان بخش اشنویه ٔ شهرستان ارومیه . دارای 2680 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔاشنویه . محصول آنجا غلات ، حبوبات و توتون . شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
سوزهلغتنامه دهخداسوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) تریز جامه است که چابق باشد. (برهان ) (آنندراج ). تریز جامه . (غیاث ). سوزن : خشتک زر سوزه پیراهنش پر زر و در گشته ز تو دامنش . نظامی .دواج آسمان در پیش قدرت
شازهلغتنامه دهخداشازه . [ زَ / زِ ] (اِ) مصحف شاره . در صحاح الفرس در لغت شاره گوید و بروایتی شازه . و این تصحیف است چون درقصیده ٔ ناصرخسرو و نیز در شعر منجیک در قافیه آمده است . رجوع به شاره شود.
ساجعلغتنامه دهخداساجع. [ ج ِ ] (ع ص ) سخن مقفی گوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقابل شاعر. رجوع به تاج العروس در ماده ٔ ذرع شود. || قصدکننده ٔ کلام و غیرآن است . (شرح قاموس ) (قطر المحیط) (تاج العروس ). راست رو در سخن و جزآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند:فلان ساجع فی کلامه ؛ ای مستقیم ل
ساجةلغتنامه دهخداساجة. [ ج َ ] (ع اِ) آن چوب که معیار بدان برکشند. (مهذب الاسماء). لوح صراف ؛ تخته ای که بر آن پول شمرد. || یکی چوب ساج . ج ، ساجات .
تخلیۀ طبیعیnatural drainageواژههای مصوب فرهنگستانتخلیۀ جریان الکتریکی سازههای فلزی زیرزمینی یا غوطهور در آب در سازههای آندیتر (منفیتر)، مانند سازههای خطوط مترو
سازة پوستمانیmonocoqueواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سازة هواگرد که در آن پوسته بهتنهایی همة نیروهای وارد بر سازه را تحمل میکند
سازهلغتنامه دهخداسازه . [ زَ / زِ ] (اِ) به لغت دری تبری به معنی جاروب است که خانه و فرش بدان روبند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || در تفسیر ابوالفتوح در یک مورد بمعنی لیف خرما آمده و ظاهراً مصحف «سازو» است که سه بار در همان کتاب آمده است . رجوع به تفسیر ابوالفتو
سازهلغتنامه دهخداسازه . [ زَ/ زِ ] (اِ) در کتابهای جدید ریاضی بجای عامل معمول شده است . (فرهنگستان ).
سازهدیکشنری فارسی به انگلیسیcomponent, construction, element, fabrication, factor, frame, frame-work, product, structure
سازهفرهنگ فارسی معین(زِ) (اِمر.) 1 - ساختار، ساختمان . 2 - عامل (ریاضی ). 3 - واحد نحوی زبان (زبان - شناسی ).
سازهلغتنامه دهخداسازه . [ زَ / زِ ] (اِ) به لغت دری تبری به معنی جاروب است که خانه و فرش بدان روبند. (انجمن آرا) (آنندراج ). || در تفسیر ابوالفتوح در یک مورد بمعنی لیف خرما آمده و ظاهراً مصحف «سازو» است که سه بار در همان کتاب آمده است . رجوع به تفسیر ابوالفتو
سازهلغتنامه دهخداسازه . [ زَ/ زِ ] (اِ) در کتابهای جدید ریاضی بجای عامل معمول شده است . (فرهنگستان ).
ورسازهلغتنامه دهخداورسازه . [ وَ زَ / زِ ] (ص ) ورساز. (آنندراج ) : فربه کردی تو کون ایا ورسازه چون دنبه ٔ گوسفند در شب غازه .عماره ٔ مروزی (از آنندراج ).
بدسازهلغتنامه دهخدابدسازه . [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بدرفتار. بدسلوک . ناسازگار. (یادداشت مؤلف ) : فربه کردی تو کون ایا بدسازه چون دنبه ٔ گوسفند در شب غازه . عماره .و رجوع به بدساز شود.