سازگارلغتنامه دهخداسازگار. (ص مرکب ) موافق . (شعوری ) (آنندراج ). موافق کارها. (شرفنامه ٔ منیری ). باموافقت . اجابت کننده و قبول کننده . (ناظم الاطباء). موءالف . آنکه صاحب فکری صلح جو است با کسی . سازنده . سازوار. ضد ناسازگار : تن و جان چرا سازگار آمدندچه افتاد ت
سازگاردیکشنری فارسی به انگلیسیadaptable, accommodating, compatible, congenial, congruous, consistent, correspondent, easy, favorable, malleable, harmonic, harmonious, kindly, tolerant, united, well-adjusted
سازپارaptamerواژههای مصوب فرهنگستانهر توالی ساختگی اُلیگونوکلئوتیدی که با کسب دستکم یک ساختار سهبعدی، مولکول هدف مشخصی را شناسایی میکند و به آن متصل میشود
برآوردگر سازگارconsistent estimatorواژههای مصوب فرهنگستانبرآوردگری که وقتی اندازۀ نمونه به بینهایت میل کند، در احتمال، به پارامتر مورد برآورد بگراید
تراکم سازگارadaptive compressionواژههای مصوب فرهنگستانمدار تراکمی دارای زمانهای رهایی متفاوت که بهصورت خودکار تغییر میکند متـ . تراکم تغییرپذیر variable compression
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سازگاربامحیطزیستenvironment-friendly, environmentally friendlyواژههای مصوب فرهنگستانویژگی فعالیتها یا فراوردهها یا شیوههای زندگی که پیامدهای زیستمحیطی کمتری دارند
سازگاری 1adaptation 4واژههای مصوب فرهنگستان[پزشکی] تطبیق بهنجار چشم با شدتهای مختلف نور [زبانشناسی] فرایند تغییرآوایی وامواژهها درجهت منطبق شدن با نظام آوایی زبان وامگیرنده
سازگاری کردنلغتنامه دهخداسازگاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سازگار بودن . سازوار آمدن . سازوار شدن . سازش داشتن . موافقت : اگر تو سازگاری کنی و جنگ وخصومت نجوئی . (اسکندرنامه ٔ قرن ششم نسخه ٔ نفیسی ).کسی را که این ساز یاری کندطرب با دلش سازگاری کند. <p class="aut
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سازگاربامحیطزیستenvironment-friendly, environmentally friendlyواژههای مصوب فرهنگستانویژگی فعالیتها یا فراوردهها یا شیوههای زندگی که پیامدهای زیستمحیطی کمتری دارند
سازگاری 1adaptation 4واژههای مصوب فرهنگستان[پزشکی] تطبیق بهنجار چشم با شدتهای مختلف نور [زبانشناسی] فرایند تغییرآوایی وامواژهها درجهت منطبق شدن با نظام آوایی زبان وامگیرنده
ناسازگارلغتنامه دهخداناسازگار. (ص مرکب ) هر آنچه سازگاری و موافقت ندارد. (ناظم الاطباء). تندخوی . بدمزاج . (شمس اللغات ).ناموافق . ستیزه جو. بدسلوک . ناملایم . دشمن خو. که سازگار نیست . که موافق طبع نیست . ناخوش طبع : که ناپایدارست و ناسازگارچنین بوده تا بوده این ر
دستگاه معادلههای ناسازگارinconsistent system of equationsواژههای مصوب فرهنگستان← معادلههای ناسازگار