ساسلغتنامه دهخداساس . (ع اِ) نگهبان . (منتهی الارب ). و اصل آن سائس است چون هار و هائر. (تاج العروس ) (شرح قاموس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
ساسلغتنامه دهخداساس . (اِ) مادرزن . (جهانگیری ) (برهان ) (شعوری ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء). به این معنی هندی است . (جهانگیری ) (برهان ).
ساسلغتنامه دهخداساس . (اِخ ) نام طایفه ای قدیم از ایرانیان . (شعوری ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و ساسان شود.
ساسلغتنامه دهخداساس . (اِخ ) نام یکی از آبادیهای دهستان زانوس رستاق ، بخش کجور شهرستان نوشهر است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 در ذیل زانوس رستاق ) (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 148).
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
لرزهیاب بالای چاهuphole geophone, shotpoint seis, bug 3, uphole seisواژههای مصوب فرهنگستانلرزهیاب مستقر در نزدیکی دهانۀ چال انفجار
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
ساسیلغتنامه دهخداساسی . (اِخ ) ابراهیم بن محمد ساسی وراق . از لغویان و نحویان قدیم است . (فهرست ابن ندیم ).
ساسیلغتنامه دهخداساسی . (اِخ ) ابوالمعالی بن ابی الرضابن بدر ساسی از مردم ساس واسط و از محدثان است . (معجم البلدان یاقوت ).
ساسیلغتنامه دهخداساسی . (اِخ ) ابراهیم بن محمد ساسی وراق . از لغویان و نحویان قدیم است . (فهرست ابن ندیم ).
ساسیلغتنامه دهخداساسی . (اِخ ) ابوالمعالی بن ابی الرضابن بدر ساسی از مردم ساس واسط و از محدثان است . (معجم البلدان یاقوت ).
دساسلغتنامه دهخدادساس . [ دَس ْ سا ] (اِ مرکب ) به لهجه ٔ شوشتر دست آس است .(لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رجوع به دست آس شود.
دساسلغتنامه دهخدادساس . [ دَس ْ سا ] (ع ص ) بسیارمکر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دَس ّ شود. || (اِ) ماری است خبیث که دهن ندارد و از بینی گزد و دم را از سر او فرق نتوان کرد. (منتهی الارب ). یک نوع مار خبیث و زهردار. (ناظم الاطباء). نام قسمی مار که سر و دم آن به یکدیگر ماند. (یادداشت بخط
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و <span class="hl" dir="ltr"