شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
شافیلغتنامه دهخداشافی . (اِخ ) (الَ ...) این لقب را، الحاکم ، خلیفه ٔ فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعةبن عیسی بن نسطورس داد.ابن الصیرفی و مقریزی تاریخ اعطای این لقب را سال 401 هَ . ق . دانسته اند و حال آنکه ابن القلانسی آن را سال 397
شافیلغتنامه دهخداشافی . (ع ص ) شفادهنده . (مهذب الاسماء). نجات دهنده از بیماری . تندرستی دهنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). بهبوددهنده . آسانی دهنده . شفابخش . بهبودبخش . صحت دهنده . (آنندراج ). ج ، شفاة. (مهذب الاسماء).- حرز شافی ؛ دعا و بازوبند شفابخش <sp
سافیاءلغتنامه دهخداسافیاء. (ع اِ) گرد بسیار خاک . (مهذب الاسماء). گرد و غبار. (شرح قاموس ). غبار. (قطر المحیط). غبار باد برده . باد غبار برداشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بادی است که برمیدارد خاک را. (شرح قاموس ). بادی که خاک فراوان بهمراه دارد و بمردم هجوم میکند.
سافیسکلغتنامه دهخداسافیسک . [ س َ ] (اِ) دستنبویه که به عربی شمامه اش نامند. (شعوری ). || خربزه ٔ کوچک . || بوی خوش و عطر. (استینگاس ) (ناظم الاطباء).
سافینلغتنامه دهخداسافین . (ع اِ) رگی است در باطن پشت بدرازا و متصل است بدان رگ دل . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). و آن را اکحل نامند.
اسفیلغتنامه دهخدااسفی . [ اَ س َ ] (اِخ ) شهری در ساحل بحر محیط در اقصای مغرب . (معجم البلدان ). قصبه و اسکله ای در مغرب اقصی در کنار بحر محیط اطلس در مملکت مراکش 160 هزارگزی مغرب شهر مراکش . شهرکی معمور است و با اینکه از آب جاری محروم و آب چاههای آن شور است
سافیاءلغتنامه دهخداسافیاء. (ع اِ) گرد بسیار خاک . (مهذب الاسماء). گرد و غبار. (شرح قاموس ). غبار. (قطر المحیط). غبار باد برده . باد غبار برداشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بادی است که برمیدارد خاک را. (شرح قاموس ). بادی که خاک فراوان بهمراه دارد و بمردم هجوم میکند.
سافیسکلغتنامه دهخداسافیسک . [ س َ ] (اِ) دستنبویه که به عربی شمامه اش نامند. (شعوری ). || خربزه ٔ کوچک . || بوی خوش و عطر. (استینگاس ) (ناظم الاطباء).
سافینلغتنامه دهخداسافین . (ع اِ) رگی است در باطن پشت بدرازا و متصل است بدان رگ دل . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). و آن را اکحل نامند.
دسافیلغتنامه دهخدادسافی . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دُسفان . (منتهی الارب )(ذیل اقرب الموارد، از تاج ). رجوع به دُسفان شود.