ساقدوشلغتنامه دهخداساقدوش . (اِ مرکب ) شاه بالا. (جهانگیری ). در ترکی کسی که چون داماد به عروسی سوار شود یکی را که همسن و همبالای او باشد به لباس زیبا آراسته ردیف او سازند و آن را بفارسی شاه بالا گویند. (آنندراج ). شهباله . (ناظم الاطباء). شاه بالا که بر جانب راست داماد یا عروس ایستد. و این کلم
ساقدوشیلغتنامه دهخداساقدوشی . (حامص مرکب ) حالت و عمل ساقدوش . ساقدوش بودن . وظیفه و سمت ساقدوش را داشتن . شاهبالا بودن . رجوع به ساقدوش شود. || برابری .
ساقدوشی کردنلغتنامه دهخداساقدوشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... با کسی یا چیزی ) برآمدن . برابری کردن . برابر بودن . همسنگ بودن . لاف همسری زدن . توازی : ید بیضا به ساعد خوبان ساقدوشی نمی تواند کرد.معصوم کاشی (از آنندراج ) (بهارعجم ).
ساقدوشیلغتنامه دهخداساقدوشی . (حامص مرکب ) حالت و عمل ساقدوش . ساقدوش بودن . وظیفه و سمت ساقدوش را داشتن . شاهبالا بودن . رجوع به ساقدوش شود. || برابری .
ساقدوشی کردنلغتنامه دهخداساقدوشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... با کسی یا چیزی ) برآمدن . برابری کردن . برابر بودن . همسنگ بودن . لاف همسری زدن . توازی : ید بیضا به ساعد خوبان ساقدوشی نمی تواند کرد.معصوم کاشی (از آنندراج ) (بهارعجم ).
ساقدوشی کردنلغتنامه دهخداساقدوشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... با کسی یا چیزی ) برآمدن . برابری کردن . برابر بودن . همسنگ بودن . لاف همسری زدن . توازی : ید بیضا به ساعد خوبان ساقدوشی نمی تواند کرد.معصوم کاشی (از آنندراج ) (بهارعجم ).
ساقدوشیلغتنامه دهخداساقدوشی . (حامص مرکب ) حالت و عمل ساقدوش . ساقدوش بودن . وظیفه و سمت ساقدوش را داشتن . شاهبالا بودن . رجوع به ساقدوش شود. || برابری .