ساقینلغتنامه دهخداساقین . [ ق َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ساق . رجوع به ساق شود. || ساق بند : ساعین و ساقین برافکنده . (سمک عیار).ساقین و ساعدین زر اندود بسته . (داراب نامه ص 623). || هر یک از دو خطی را که احاطه بر زاویه ای دارند ساق نامند و مجم
خودصداهای تکانهایshaken idiophonesواژههای مصوب فرهنگستانخانوادهای از خودصداها که با تکان دادن آنها صدا تولید میشود
شاکینلغتنامه دهخداشاکین . (اِخ ) دهی است از دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین . واقع در 15000 گزی جنوب باخترضیأآباد و 4000 گزی راه شوسه ٔ همدان . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 1
ساکنلغتنامه دهخداساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) (بحرالَ ...) اقیانوس ساکن . اقیانوس کبیر. اقیانوس آرام . بحرالهاوی . دریایی است میان دو قاره ٔ امریکا و آسیا. رجوع به اقیانوس کبیر شود.
ساکنلغتنامه دهخداساکن . [ ک ِ ] (اِخ ) از اعلام مردان است و احمدبن محمدبن ساکن زنجانی ومحمدبن عبداﷲ ساکن از محدثانند. (از منتهی الارب ).
محتبیلغتنامه دهخدامحتبی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتباء. کسی که در خودپیچد جامه را یا پشت و ساقین را با فوطه بندد. (منتهی الارب ). آنکه ساقین را با فوطه بندد. (آنندراج ).
احتیاکلغتنامه دهخدااحتیاک . [ اِ ](ع مص ) احتیاک بثوب ؛ در خود پیچیدن جامه را. (منتهی الارب ). || پشت و ساقین را بفوطه بسته نشستن . (منتهی الارب ). شلوار و لنگوته بر میان سخت بستن .
فحجلغتنامه دهخدافحج . [ ف َ ح َ ] (ع مص ) رفتار که در آن پیش پایها نزدیک گذارند و پاشنه ها دور. (منتهی الارب ). و در مغرب تباعد میان ساقین را در مرد و چهارپا گویند. (اقرب الموارد). || سخت دوری میان هر دو پا. (منتهی الارب ).
برثطةلغتنامه دهخدابرثطة. [ ب َ ث َ طَ ] (ع مص ) خانه نشین گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || و هرگاه کسی بر کوه برآمده و هر دو زانو را گشاده داشته بر ساقین نشیند گویند برثط فی الجبل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حبوةلغتنامه دهخداحبوة. [ ح َب ْ وَ/ ح ِب ْ وَ / ح ُب ْ وَ ] (ع مص ، اِمص ) دهش . بخشش . بخشیدن . عطاء. دادن . || نوعی از نشستن و آن جامه را در خود پیچیده یا پشت و ساقین را به فوطه بسته نشستن است . || اسم است از احتباء. || (اِ