سال تحویللغتنامه دهخداسال تحویل . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ساعتی که سال ، نو شود. هنگام تحویل سال . ساعتی که سال در آن نو گردد. رجوع به سال شود.
سال تحویلفرهنگ فارسی عمیدساعتی که سال نو شود و نوروز آغاز گردد؛ لحظهای که زمین یک دور حرکت انتقالی خود را به دور خورشید به پایان برساند؛ تحویل سال؛ هنگام تحویل سال؛ گردش سال.
بادبانک سکانشsteering sail, studding sailواژههای مصوب فرهنگستانبادبانی کوچک در جلوی شناورهای بادبانی که بیش از آنکه برای پیشرانش به کار رود، از آن برای هدایت شناور استفاده میکنند
کاسهنمد میللنگcrankshaft seal,crankshaft oil sealواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای نفوذناپذیر برای جلوگیری از نشت روغن از اطراف میللنگ
نقشة بادبانبندیrigging plan, sail plan, sail draughtواژههای مصوب فرهنگستاننقشهای که مساحت و چگونگی چینش همة بادبانها و نیز نحوة به هم بستن آنها را نشان میدهد
ساعت دقیقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان قیق، ساعت اتمی، ساعترادیو، ساعت اعلامشدۀ رادیو، ساعت گرینویچ (بینالمللی) وقت تابستانی وقتِشرعی، اذان غروب کوک، تنظیم اعتدال، سالتحویل
گذارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر نتقال، گذر، تحول، حرکت، حرکت ازیک مرحله بهمرحلۀ دیگر مرحلۀ تبدیل، عبور، عبور نصفالنهاری، تحویل، اعتدال، حرکت وضعی، سالتحویل سن بلوغ اجزای پروسه: مرحله، فاز، مرحلۀ تغییر، نقطۀ عطف، نقطۀ بحرانی
خورشیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام هر، آفتاب، شمس، ضیاء، خور، میترا، هور لکۀ خورشیدی قرص خورشید خورشیدگرفتگی، آفتابگرفتگی، کسوف ◄ تیرهسازی چشمۀ آفتاب، جام سحر، آفتاب عالمتاب، خسروخاور، طشت زر طلوع، غروب اعتدالین، سال تحویل▼ همجوشی هستهای تشعشع
ساللغتنامه دهخداسال . (اِخ ) از بلاد و نواحی قدیم هند وسطی است بنوشته ٔ کتاب باج پران . (از تحقیق ماللهند ص 150).
ساللغتنامه دهخداسال . (اِخ ) نهری است در روسیه که به رودخانه ٔ دن میپیوندد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
ساللغتنامه دهخداسال . [ ل ل ] (ع اِ) جای رفتن آب در رود. (مهذب الاسماء). وادی فراخ دور تک درختناک . ج ، سُلاّ ن ، سوّال . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ساللغتنامه دهخداسال . (اِ) شکسته ٔ سیاه اَل در لهجه ٔ گیلان . رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 259 و سیاه ال در این لغت نامه شود.
پیرارساللغتنامه دهخداپیرارسال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرار. سال پیش از سال گذشته . دو سال قبل از سال حاضر. سال پیش از پارسال . عام عام اول : پیرارسال کو سوی ترکان نهاد روی بگذاشت آب جیحون با لشکری گران .فرخی .
پیران ساللغتنامه دهخداپیران سال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) ایام پیری . روزگار پیری . گاه پیری : گفت کاندیشه نیستت ز وبال که نهی تهمتم به پیران سال . ناصرخسرو.دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم با جوانی نظر افتاد بپیران سالم .<p class="
نوساللغتنامه دهخدانوسال . [ ن َ / نُو ] (اِ مرکب ) سال نو داغدیدگانی . عید یا سال نو بعد از مرگ کسی . (یادداشت مؤلف ).
خردساللغتنامه دهخداخردسال . [ خ ُ ] (ص مرکب ) کم سال . جوان . طفل . (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده . (آنندراج ). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال . (یادداشت بخط مؤلف ) : که دانست کاین کودک خردسال شود با بزرگان چنین بدسگال ؟ نظامی .هنوز