سالیانلغتنامه دهخداسالیان . (اِ) دو کلمه ٔ سال و ماه بر خلاف قیاس به «یان » جمع بسته شوند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سالهاست که جمع سال باشد. (برهان ) (آنندراج ). جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات با
سالیانلغتنامه دهخداسالیان . (اِخ ) دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ . کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات شغل ا
سالیانلغتنامه دهخداسالیان . (اِخ ) نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است .
سالیانلغتنامه دهخداسالیان . (اِخ ) نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان . (برهان ). بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ . سمت شمالی آن صحرا قصبه ٔ سالیا
سالیانفرهنگ فارسی عمید= سال: ◻︎ چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵: ۷۸۰).
مادۀ شیارگیرfissure sealant, pit and fissure sealant, dental sealantواژههای مصوب فرهنگستانمادهای رزینی که برای پیشگیری از پوسیدگی، گودهها و شیارهای دندان را با آن پُر میکنند متـ . شیارگیر
درزگیرjoint sealantواژههای مصوب فرهنگستانموادی برای جلوگیری از ورود آب و آشغال یا مواد خارجی به داخل درز
سالان قوجلغتنامه دهخداسالان قوج . (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . واقع در 24هزارگزی شمال باختری قوچان و سر راه مالرو عمومی قوچان . هوای آن سرد و دارای 398 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میش
سالیانهلغتنامه دهخداسالیانه . [ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) آنچه در سال برای کسی از مواجب یا مزد مقرر شده است . || زندگانی . عمر. (اشتنگاس ). || (ص نسبی ، ق مرکب ) سالانه . در سال . سنوی . حولی : سالیانه یکصد هزار تومان عایدی ملک دارد.
سالیانهلغتنامه دهخداسالیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری الشتر و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به الشتر. هوای آن
سالیانهلغتنامه دهخداسالیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 10هزارگزی جنوب نورآباد و 10هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد بکرمانشاه . هوای آن سرد
سالیانیلغتنامه دهخداسالیانی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) سالانه . وظیفه ٔ یکساله . (استینگاس ). || مدید. دیرین . طولانی : بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی .(ویس و رامین ).
سالیانهفرهنگ فارسی عمید۱. = سالانه۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] جیره یا مزد یا درآمدی که در هر سال به کسی برسد.
موره/هورهواژهنامه آزادآوایی که در مراسمات عزا استفاده شده و سالیان کهن برای عبادت اهورا مزدا میسرودند.
سالیانهلغتنامه دهخداسالیانه . [ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) آنچه در سال برای کسی از مواجب یا مزد مقرر شده است . || زندگانی . عمر. (اشتنگاس ). || (ص نسبی ، ق مرکب ) سالانه . در سال . سنوی . حولی : سالیانه یکصد هزار تومان عایدی ملک دارد.
سالیانه کردنلغتنامه دهخداسالیانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) خرید و سودای یکساله کردن . (اشتینگاس ).
سالیانهلغتنامه دهخداسالیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب باختری الشتر و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به الشتر. هوای آن
سالیانهلغتنامه دهخداسالیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 10هزارگزی جنوب نورآباد و 10هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد بکرمانشاه . هوای آن سرد
سالیانیلغتنامه دهخداسالیانی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) سالانه . وظیفه ٔ یکساله . (استینگاس ). || مدید. دیرین . طولانی : بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی .(ویس و رامین ).
تسالیانلغتنامه دهخداتسالیان . [ ت ِ ] (اِخ ) تسالین مردم تسالی رجوع به تسالی و تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1225، 1293، 1393، 1695