ساملغتنامه دهخداسام . (اِخ ) عموسام . شخصیت مضحکی است از دموکراسی ایالات متحده ٔآمریکا. نام وی معرف هزل آمیز افراد آمریکایی است .
ساملغتنامه دهخداسام . (اِ) آتش ، چه جانوری که در آتش مسکون میشود او را سام اندر میگویند یعنی اندر آتش و سمندر مخفف آن است . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). آتش . (الفاظ الادویه ). این اشتقاق عامیانه است ، چه سمندر مأخوذاز «سالامندرا» یونانی است . رک . سالامندرا و سمندر. (حاشیه ٔ بر
ساملغتنامه دهخداسام . (اِخ ) ابن غیاث الدین غور. از جد غوریان است که بعد از عم زاده پادشاه شد و بعراق رفت . (تاریخ گزیده ص 407). رجوع به حبیب السیر شود.
پهنای درزseam width, seam height, seam lengthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر درازای درز مضاعف در موازات تاخوردگیهای درز
جوشکاری مقاومتی درزیresistance seam welding, RSEW, seam weldingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری مقاومتی که در آن اتصال جوش بهصورت درز است
عمق درزseam countersink, seam depth, countersink depthواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر عمق، از بالاترین نقطۀ قلاب در تا صفحۀ در
درز برجستهjumped seamواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از درز مضاعف که به علت خوب فشرده نشدن، سست و برآمده است
سامانۀ سامانههاsystem of systems, SOSواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای متشکل از چند سامانۀ ناهمگن که در چارچوب آن، سامانهها استقلال مدیریتی ـ عملیاتی دارند و برایند این استقلال، توسعۀ تکاملی و رفتارهای نوآیند است
سامةالعلیالغتنامه دهخداسامةالعلیا. [ م َ تُل ْ ع ُ ] (اِخ ) از قراء ذمار است در یمن . (معجم البلدان ).
ساموتالغتنامه دهخداساموتا. (اِ) وزنی است معادل سه قیراط که مساوی با یک هشتم اونس انگلیسی باشد. (استینگاس ) (ناظم الاطباء) (شعوری ) .
سامةالعلیالغتنامه دهخداسامةالعلیا. [ م َ تُل ْ ع ُ ] (اِخ ) از قراء ذمار است در یمن . (معجم البلدان ).
سامی سبرکلغتنامه دهخداسامی سبرک . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان به ماوراءالنهر. (از حدود العالم ).
ساموتالغتنامه دهخداساموتا. (اِ) وزنی است معادل سه قیراط که مساوی با یک هشتم اونس انگلیسی باشد. (استینگاس ) (ناظم الاطباء) (شعوری ) .
دساملغتنامه دهخدادسام . [ دِ ] (ع اِ) سرپوش شیشه و مانند آن . (منتهی الارب ). «سداد» و آنچه در بطری و مانند آن را بوسیله ٔ آن بندند. (ازاقرب الموارد). سر شیشه و جز آن . || آنچه بدان گوش و جراحت را استوار بندند. (منتهی الارب ).
دستان ساملغتنامه دهخدادستان سام . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دستان زند. دستان پسر سام ، چه دستان لقب زال پدر رستم بوده است : تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی . فردوسی .ببیند یکی روی دستان سام که بد پرورانیده اندر کنام . <p c
حساملغتنامه دهخداحسام . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن جمیل بغدادی مکنی به ابوسهل . از مشاهیر محدثین است و104 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
حساملغتنامه دهخداحسام . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن مُصَک ّ بصری مکنی به ابوسهل محدث است . و داستان هدیه ٔ او را برای قتاده در عیون الاخبار ج 3 ص 38 آورده است . رجوع به ابوسهل شود.
حساملغتنامه دهخداحسام . [ ح ُ ] (اِخ ) بهداوفی . جمال الدین .از فضلای زمان ملک غیاث الدین و ملک شمس الدین کرت بوده و به عربی و فارسی شعر میگفته است ، و این قطعه در تاریخ جلوس ملک شمس الدین بن ملک غیاث الدین او راست :اضائت بشمس الدین کرت زمانناو اجرت فی بحرالمرادات فلکه و من عجب ال