سامانیلغتنامه دهخداسامانی . (اِخ ) منصوربن نوح بن عبدالملک بن نوح بن نصربن احمدبن اسدبن سامان معروف به الحارث . بعد از پدر به پادشاهی نشست و یک سال و هفت ماه حکم کرد و امارت بفایق داد. تا اینکه بکتوزون بر ابوالحارث خروج کرد و به اتفاق فایق او را بگرفت و میل کشید در ثامن عشر صفر سنه ٔ تسع و ثمان
سامانیلغتنامه دهخداسامانی . (ص نسبی ) منسوب به سامان : گوید کز نسبت سامانی ام . سوزنی .رجوع به سامان (جد آل سامان ) و سامانیان شود.
سامانیلغتنامه دهخداسامانی . (اِخ ) احمدبن اسماعیل بن احمد. رجوع به همین کلمه و رجوع به تاریخ گزیده شود.
شامپانیفرهنگ فارسی عمیدنوعی شراب پرجوش که از بهترین اقسام انگور میسازند. Δ وجه تسمیۀ آن ایالت شامپانی فرانسه است.
شامپانیفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) نوعی شراب سفید کف دار گران بها که آن را اصلاً در «شامپانی » فرانسه از بهترین اقسام انگور تهیه کنند.
سامانیانلغتنامه دهخداسامانیان . (اِخ ) نام دسته ای از سلاطین ایرانی که در خراسان و ماوراءالنهر و کرمان و جرجان و ری و طبرستان و تا حدود اصفهان رادر تصرف داشتند و مدت سلطنت آنان صد و دو سال و ده روز بوده . رجوع به آل سامان و سامان شود : بوقت دولت سامانیان و بلعمیان
سامانی شیرازیلغتنامه دهخداسامانی شیرازی . [ ی ِ ] (اِخ ) نامش میرزا حسن و خلف الصدق میرزا حبیب اﷲ معروف بحکیم قاآنی رحمةاﷲ است . ولادتش بشیراز بوده از آن پس که میرزا قاآنی بتوقف و سکونت دارالخلافه ٔ ری رأی کرد عیال خود را به ری خواند و در آن ایام سلطان محمد شاه قاجار... ملک جهان داشت ... او به دارالف
آشفته سامانیلغتنامه دهخداآشفته سامانی . [ ش ُ ت َ /ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حال و صفت آشفته سامان .
سامانی شیرازیلغتنامه دهخداسامانی شیرازی . [ ی ِ ] (اِخ ) نامش میرزا حسن و خلف الصدق میرزا حبیب اﷲ معروف بحکیم قاآنی رحمةاﷲ است . ولادتش بشیراز بوده از آن پس که میرزا قاآنی بتوقف و سکونت دارالخلافه ٔ ری رأی کرد عیال خود را به ری خواند و در آن ایام سلطان محمد شاه قاجار... ملک جهان داشت ... او به دارالف
سامانیانلغتنامه دهخداسامانیان . (اِخ ) نام دسته ای از سلاطین ایرانی که در خراسان و ماوراءالنهر و کرمان و جرجان و ری و طبرستان و تا حدود اصفهان رادر تصرف داشتند و مدت سلطنت آنان صد و دو سال و ده روز بوده . رجوع به آل سامان و سامان شود : بوقت دولت سامانیان و بلعمیان
خانسامانیلغتنامه دهخداخانسامانی . (اِ مرکب ) انبار خانه . اطاقی که دارای همه ٔ مصارف خانه باشد. (ناظم الاطباء).
نابسامانیلغتنامه دهخدانابسامانی . [ ب ِ ] (حامص مرکب ) بی بند و باری . اختلال . خلل . خرابی : و بسیار زهاد و ابدال را به شیراز کشته و فساد و خرابی و نابسامانی کرده . (تاریخ سیستان ). || فسق . فجور. || تبه کاری . غی . ستمکاری . ظلم : بربائی از آن
ناسامانیلغتنامه دهخداناسامانی . (حامص مرکب ) بی ترتیبی . بی نظمی . بی قانونی . (ناظم الاطباء). آشفتگی . بی سرانجامی . مرتب و روبراه نبودن . || هرزگی . خلاعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نابسامانی شود.
آشفته سامانیلغتنامه دهخداآشفته سامانی . [ ش ُ ت َ /ت ِ ] (حامص مرکب ) چگونگی و حال و صفت آشفته سامان .