ساورلغتنامه دهخداساور. [ وَ ] (اِخ ) قریه ای است به استرآباد. (آنندراج ). چراگاه ممتازی است به پهنای نیم فرسخ که سکنه ٔ استرآباد ایام تابستان درآنجا در کلبه های کوچک سنگی یا چادر بسر میبرند. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 139).
شمشیر زِبَرتن،زِبَرتن2saber2واژههای مصوب فرهنگستانشمشیری سبک با تیغة مثلثی تخت و نوک کند که دکمة فشار ندارد و امتیازات در صورتی ثبت میشود که شمشیر با پهلو و نوک تیغه و در محدودة امتیازی بالاتنه، شامل تنه و دستها و سر وارد شود
پردهبانscreen saverواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای نرمافزاری که عموماً برای حفاظت از اطلاعات کاربر در برابر افراد غیرمُجاز به کار میرود
شهر شاپورلغتنامه دهخداشهر شاپور. [ ش َ رِ ] (اِخ ) بیشاپور. بهشاپور. شهری بوده است نزدیک کازرون فارس که با حفاریهای هیئت فرانسوی آثار آن مکشوف گردیده است . (فرهنگ فارسی معین ).
پیشاورلغتنامه دهخداپیشاور. [ وَ / وُ ] (اِخ ) پشاور. پیشاوور. شهرمعروف ناحیت پنجاب به پاکستان . شهری است از پاکستان غربی واقع در ایالت شمال غربی در سرحد افغان و دارای موقع نظامی مهم و 125 هزار سکنه . رجوع به کلمه ٔ برشاور در جه
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ ) نهر... نام نهری در ولایات غندیجان فارس . (نزهة القلوب ، مقاله ٔ سوم ص 225). از وسط دهستان شاپور میگذرد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ج 7 و شاپور (شهر) شود.
ساورمیهلغتنامه دهخداساورمیه . [ وَ می ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد. (ابن الندیم ). رجوع به ساوردیه شود.
ساورچلغتنامه دهخداساورچ . [ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 80 هزارگزی شمال کرمان و 5 هزارگزی باختر راه مالرو شهداد به راور که دارای 10 تن سکنه است . (
ساوردیهلغتنامه دهخداساوردیه . [ وَ دی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از نصرانیه . رجوع به ساورمیه شود. (نخبة الدهر دمشقی ص 262).
ساورزلغتنامه دهخداساورز. [ ] (اِخ ) (کوه ...) میانه ٔ طسوج ناحیه ٔ چرام کوه کیلویه و دیلگان ناحیه ٔ بویراحمدکوه کیلویه است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار 2 ص 337).
ساورکلغتنامه دهخداساورک . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سربازشهرستان ایرانشهر واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری سرباز و 16 هزارگزی باختر راه مالرو سرباز به فیروزآباد. هوای آن گرم و دارای 125 سکنه
ساورمیهلغتنامه دهخداساورمیه . [ وَ می ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد. (ابن الندیم ). رجوع به ساوردیه شود.
ساور علیالغتنامه دهخداساور علیا. [ وَ رِ ع ُل ْ ] (اِخ )از جمله ٔ کوهستان و ییلاقات شاه کوه و ساور علیا. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 169).
ساورچلغتنامه دهخداساورچ . [ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 80 هزارگزی شمال کرمان و 5 هزارگزی باختر راه مالرو شهداد به راور که دارای 10 تن سکنه است . (
ساوردیهلغتنامه دهخداساوردیه . [ وَ دی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از نصرانیه . رجوع به ساورمیه شود. (نخبة الدهر دمشقی ص 262).
ساورزلغتنامه دهخداساورز. [ ] (اِخ ) (کوه ...) میانه ٔ طسوج ناحیه ٔ چرام کوه کیلویه و دیلگان ناحیه ٔ بویراحمدکوه کیلویه است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار 2 ص 337).
متساورلغتنامه دهخدامتساور. [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) کسی که می نمایاند خود را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) || ظاهر و هویدا شده . (ناظم الاطباء). ظاهر شونده . خود را بلند نماینده . (از منتهی الارب ). و رجوع به تساور شود.
قساورلغتنامه دهخداقساور. [ ق َ وِ ] (ع اِ) ج ِ قسورة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قسورة و قساورة شود.
یساورلغتنامه دهخدایساور. [ ی َ وُ ] (ترکی ، اِ) یساول . (ناظم الاطباء). همان یاساور را گویند. (آنندراج ) : نوروز مستشعر و منهزم شد با لشکر خود بر یساور زد و گروهی را هلاک کرد. (تاریخ غازانی ص 51). و رجوع به یساول شود.
مساورلغتنامه دهخدامساور. [ م َ وِ ] (ع اِ) ج ِ مِسوَر و مسورة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسور و مسورة شود.