ساویسلغتنامه دهخداساویس . (ص ، اِ) چیز گرانمایه . || پنبه ٔ محلوج . || جامه ٔ پنبه آگنده را گویند که در روز جنگ پوشند. (برهان ) (آنندراج ). پنبه آگنده که هنگام جنگ سلاح سازندش . (شرفنامه ٔ منیری ). || (اِ) سبدی باشد که زنان پنبه را که بجهت رشتن مهیا و آماده کرده باشند در آنجانهند. (برهان ) (آن
ساویسفرهنگ فارسی عمید۱. پنبۀ زدهشده که لای جامه بگذارند.۲. جامهای که لای آن پنبه دوخته باشند.۳. هرچیز نفیس و گرانمایه.
سیاوشلغتنامه دهخداسیاوش . [ وَ ] (اِ) پرنده ای که آنرا سرخاب گویند. (برهان ). نوعی از مرغان . (فرهنگ رشیدی ).
سیاوشلغتنامه دهخداسیاوش . [ وَ / وُ ] (اِخ ) سیاوخش . (برهان ) : بگنجی که بد جامه ٔ نابریدفرستاد پیش سیاوش کلید. فردوسی .بر آنم که پور سیاوش تویی ز تخم کیانی و باهش تویی .
شاوشلغتنامه دهخداشاوش . [ وو ] (معرب ، اِ) دزی گوید که شاوش همان جاویش باشد. (دزی ج 1 ص 317). جاوش . جاویش . چاوش . چاووش . شاویش . رجوع به هر یک از کلمات فوق شود.
شاویشلغتنامه دهخداشاویش . (معرب ، اِ)بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند. (از دزی ج 1 ص 718). معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند. (از متن اللغة). رجوع به جاوش و جاویش و چ
ساوینلغتنامه دهخداساوین . (اِ) سبدی که در آن پنبه گذارند از برای ریسیدن . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). سبدی باشد که پنبه مهیا کرده بجهت رشتن در آن گذارند. (برهان ). سبد سرتنگ که بهندی پهاری گویند. (غیاث ): قفه ؛ ساوین پنبه و آن کدوی خشک میان تهی کرده است که پنبه در آن نهند ریشتن را. (صراح ال