سایلغتنامه دهخداسای . (اِخ ) نام قلعه یی بوده است که اغلان محمد در آن بود. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 216).
سایلغتنامه دهخداسای . (نف مرخم ) فاعل ساییدن را گویند که ساینده باشد. (برهان ). ساینده . (شرفنامه ) : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجاسایه اندازد همای چتر گردون سای تو. حافظ.- اوج سای : در آن سنگ بسته دز
سایفرهنگ فارسی عمید۱. = ساییدن۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پولادسای، آسمانسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
بادموجwind wave, wind sea, seaواژههای مصوب فرهنگستانامواج گرانی سطح دریا حاصل از باد که پایدار یا درحالرشد است
ساید بای سایدفرهنگ فارسی معین[ انگ . ] (اِ. ص .) یخچال و فریرزی (یخ زن ) که از پهلو به هم چسبیده باشد، یخچال - یخ زن همبر. (فره ).
سایرلغتنامه دهخداسایر. [ ی ِ ] (اِ) در هندوستان زری که از مکانها و دکانها و کشتیها و مانند آن گیرند و آن را سایر جهات نیز گویند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ).
سایگهلغتنامه دهخداسایگه . [ ی َ / ی ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف سایگاه . سایه گاه : ای آنکه فلک ظل درگهت رادر سایگه زینهار دارد. مسعودسعد.رجوع به سایگاه و سایه گاه شود.
سایگونلغتنامه دهخداسایگون . [گُن ْ ] (اِخ ) سگون . شهری است از هندوچین پایتخت کوشین شین در جنوب ویتنام .دارای 446000 تن سکنه است . بندری است پرازدحام که در کنار رودخانه ٔ سایگون واقع شده است . برنج و کائوچوی آنجا معروف است . مرکز تجارتی و محل قورخانه است .
سافرهنگ فارسی عمید۱. = ساییدن۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانسای، پولادسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
سایر بودنلغتنامه دهخداسایر بودن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب )رایج بودن . متداول بودن . معمول بودن . رواج داشتن .
سایر کردنلغتنامه دهخداسایر کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رایج کردن . متداول . جاری کردن . معمول کردن .
سایرلغتنامه دهخداسایر. [ ی ِ ] (اِ) در هندوستان زری که از مکانها و دکانها و کشتیها و مانند آن گیرند و آن را سایر جهات نیز گویند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ).
سایه خشکلغتنامه دهخداسایه خشک . [ ی َ / ی ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) خشک شده در سایه (مرکب ). || کشمش سبز که در سایه خشک کنند و بدان سایه خشک گویند. (مؤلف ).
دست سایلغتنامه دهخدادست سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دست ساینده . || نکته گیر : قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نسایم .نظامی .
دشمن فرسایلغتنامه دهخدادشمن فرسای . [ دُ م َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ دشمن . عاجز کننده ٔ عدو : سال و مه دولت آن بارخدای ملکان همچنان باد ولی پرور و دشمن فرسای .فرخی .
دندان سایلغتنامه دهخدادندان سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دندان ساینده . آنچه دندان را بساید. || (اِ مرکب ) دندان زدای .مسواک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندان آپریز شود.
دوده سایلغتنامه دهخدادوده سای . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که دوده ٔ مرکب ساید. که دوده ٔ مرکب سازد نوشتن را : انجمند از بهر کلکش دوده سای لاجرم جرم زحل حل کرده اند.خاقانی .
پنیرسایلغتنامه دهخداپنیرسای . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پنیرخردکن . آلتی است که با آن پنیر نرم کنند برای پاشیدن روی ماکارونی و امثال آن .