سایه شکنلغتنامه دهخداسایه شکن . [ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ مذهب ظلمت یعنی کفر و زندقه . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ). || روشن کننده . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) : سایه پرستی چو کنی همچو باغ سایه شکن باش چو نور
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
سایه پرستیفرهنگ فارسی عمیدسایهدوستی؛ دوست داشتن سایه؛ در سایه بهسر بردن: ◻︎ سایهپرستی چه کنی همچو باغ / سایهشکن باش چو نور چراغ (نظامی۱: ۷۶).
سایه پرستیلغتنامه دهخداسایه پرستی . [ ی َ / ی ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) کنایه از فسق و فجور و کارهای ناشایسته کردن باشد. (برهان ) (شرفنامه ) (انجمن آرای ناصری ). || سایه دوستی . با سایه بسر بردن : سایه پرستی چو کنی همچو باغ سایه شکن با
شکنلغتنامه دهخداشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ) چین و شکنج و تا. (از ناظم الاطباء). به معنی چین و شکنج هم هست ، همچو: شکن زلف ،شکن اندام و شکن جامه ؛ یعنی چین زلف و چین اندام و جامه . (برهان ). چین که بر روی و جامه افتد. (انجمن آرا). چین را گویند مانند شکن زلف و شکن جامه . (فرهنگ جهانگیری ). چین که ب
سایهلغتنامه دهخداسایه . [ ی َ ] (اِخ ) نام وادیی است در حدود حجاز و گفته شده وادیی است ازمدینه که شامل قراء زیادی است که در آنجا نخل و موزو انار و انگور فراوان بدست آید. (معجم البلدان ).
سایهلغتنامه دهخداسایه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) پهلوی «سایک « » تاوادیا 165» و «آسیا» «مناس 268»، هندی باستان «چهایا» (سایه )، کردی «سه » و «سی » بلوچی «سایگ » و «سایی » ، وخی عاریتی و دخیل «سایه »
سایهفرهنگ فارسی عمیدسیاهی جسم انسان یا هر جسم دیگر که در برابر آفتاب یا روشنایی چراغ بر روی زمین یا بر چیز دیگر بیفتد.۲. [مجاز] توجه؛ عنایت.⟨ سایه افکندن: (مصدر لازم) سایه انداختن کسی یا چیزی بر کسی یا بر چیز دیگر: ◻︎ پدرمرده را سایه بر سر فکن / غبارش بیفشان و خارش بکن (سعدی۱: ۸۰)، ◻︎ گرچه دیوار افکن
در و همسایهلغتنامه دهخدادر و همسایه . [ دَ رُ هََ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (در تداول عامه ) دم در و بیرون خانه و خانه ٔ همسایه : رفتن دختر به در و همسایه خطاست . || باشندگان بر در خانه و همسایگان : در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند.
سایهلغتنامه دهخداسایه . [ ی َ ] (اِخ ) نام وادیی است در حدود حجاز و گفته شده وادیی است ازمدینه که شامل قراء زیادی است که در آنجا نخل و موزو انار و انگور فراوان بدست آید. (معجم البلدان ).