سبعةلغتنامه دهخداسبعة. [ س َ ع َ ] (ع اِ) درهم سبعة؛ درهمی که ده دانه از آن هفت مثقال بوده است . (مفاتیح العلوم ).
شبعةلغتنامه دهخداشبعة. [ ش ُ ع َ ] (ع اِ) مقدار یک سیری از طعام . (از منتهی الارب ). یکی شبع. به مقدار سیرکننده از طعام .(از اقرب الموارد): اشتهی شبعة من الطعام ؛ به اندازه ٔ یک سیری از غذا اشتها دارم . (از اقرب الموارد).
شبههلغتنامه دهخداشبهه . [ ش ُ هََ / هَِ ] (ع اِمص ، اِ) پوشیدگی کار و مانند آن و امری که در آن حکم به صواب و خطا نکنند. (منتهی الارب ). گفته شده است که شبهة اسم است از اشتباه و آن در اموری است که جواز و حرمت و صحت و فساد و حق و باطل اشتباه شده باشد. ج ، شُبَه
سبحةلغتنامه دهخداسبحة. [ س َ ح َ ] (اِخ )اسب جعفربن ابی طالب رضی اﷲ عنه . (منتهی الارب ). و نام اسب نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (منتهی الارب ).
سبحه گردانلغتنامه دهخداسبحه گردان . [ س ُ ح َ / ح ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ دانه های تسبیح . تسبیح گرداننده : این یکی پیر تنگ میدانی است وآن دگر زال سبحه گردانیست .سنایی .
سبحه دارلغتنامه دهخداسبحه دار. [ س ُ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) ذاکر. (شرفنامه ٔ منیری ). عابد و متذکر. (ناظم الاطباء). || مستغفر. (شرفنامه ٔ منیری ).
فال سبحهلغتنامه دهخدافال سبحه . [ ل ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استخاره ٔ مشهور که از سبحه گیرند. (آنندراج ) : اختر دلیل و صدق سبیل و قضا وکیل در بند فال سبحه ٔ صددانه ام هنوز. نظیری .رج
امام سبحهلغتنامه دهخداامام سبحه . [ اِ م ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ بزرگ تسبیح . شیخک . رجوع به ترکیبات امام شود.
شیخکلغتنامه دهخداشیخک . [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مصغر) دانه ٔ بزرگ سبحه که هر دو انتهای نخ سبحه را از آن بیرون کرده بهم گره کنند. خلیفه ٔ سبحه . مهره ٔ بلندتر که بر سر سبحه است . میانه (در سبحه ). واسطه . واسطةالعقد. صوفی . امام . محراب (در سبحه ). (یادداشت مؤل
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِ) شیخک . سبحه . خلیفه . امام . محراب . دانه ٔ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد.
تسبیح سازلغتنامه دهخداتسبیح ساز.[ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه سبحه را بسازد. (بهار عجم ) (آنندراج ). سازنده ٔ سبحه . (ناظم الاطباء) : چه گویم من از مهر تسبیح سازکه رویم بود سوی او در نماز.وحید (از آنندراج ).
جامهر گذاشتنلغتنامه دهخداجامهر گذاشتن . [ م ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهریا سبحه یا چیزی دیگر را در محلی بعلامت مشغول بودن گذاشتن ، چنانکه مأمومین مهر یا سبحه در مسجد گذارندبنشان این که این محل از صف جماعت اشغال شده است .
سبحه گردانلغتنامه دهخداسبحه گردان . [ س ُ ح َ / ح ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ دانه های تسبیح . تسبیح گرداننده : این یکی پیر تنگ میدانی است وآن دگر زال سبحه گردانیست .سنایی .
سبحه دارلغتنامه دهخداسبحه دار. [ س ُ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) ذاکر. (شرفنامه ٔ منیری ). عابد و متذکر. (ناظم الاطباء). || مستغفر. (شرفنامه ٔ منیری ).
فال سبحهلغتنامه دهخدافال سبحه . [ ل ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استخاره ٔ مشهور که از سبحه گیرند. (آنندراج ) : اختر دلیل و صدق سبیل و قضا وکیل در بند فال سبحه ٔ صددانه ام هنوز. نظیری .رج
امام سبحهلغتنامه دهخداامام سبحه . [ اِ م ِ س ُ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ بزرگ تسبیح . شیخک . رجوع به ترکیبات امام شود.
انگشت مسبحهلغتنامه دهخداانگشت مسبحه . [ اَ گ ُ ت ِ م ُ س َب ْ ب ِ ح َ / ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انگشت سبابه . انگشت شهادت : انگشت مسبحه ٔ خودرا بر زانوی او رسانیدند... حضرت خواجه انگشت مسبحه ٔ خود را بر پیشانی او رسانیدند. (انیس الطالبین ).