سبد چینفرهنگ فارسی عمید۱. انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند: ◻︎ مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).۲. بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخههای درخت به جا مانده باشد؛ پساچین.
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
سازمان بستر آبهای بینالمللیInternational Seabed Authorityواژههای مصوب فرهنگستانسازمانی که در سال 1994 میلادی برای مدیریت منابع و فعالیتهای مرتبط در بستر بینالمللی دریاها در فراسوی قلمروهای ملی ایجاد شد
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش ِ ب ِ ] (معرب ، اِ) نام یکی از بقولات است و این کلمه معرب است . فارسی آن شِوِذ است و از مردم بحرین شنیدم که آن را سِبِت خوانند و سِبِط نیز آمده است . (از المعرب جوالیقی ص 209). رجوع به شوید شود.
شبتلغتنامه دهخداشبت . [ ش ِ ] (اِ) دالان و دهلیز خرد و کوچک . (برهان ). دالان و دهلیز کوچک . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). || گیاهی است . رجوع به شِبِت شود.
چرامینلغتنامه دهخداچرامین . [ چ َ ] (اِ) بمعنی چرام است که چراگاه و علفزار باشد. (برهان ). چراگاه . (جهانگیری ). چرام و چراگاه و علفزار. (ناظم الاطباء). چرام . (فرهنگ نظام ). چراگه . مرتع : حسود شاه را در باغ امیدنمانده است از ثمر غیر از سبد چین چو حیوانیست م
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س ُ ب َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). موضعی است . (معجم البلدان ) : فبأوطاس فمر فالی بطن نعمان فأکناف سبد.ابن مناذر (از معجم البلدان ).
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س َ ب َ ] (اِ) سبت . معرب آن «سبذه » و «سفط»، سریانی «سفطا» و کلمه از فارسی است «معجمیات عربیة سامیه 222». ظرفی که از چوب یا از نی یا امثال آن سازند برای حمل میوه واشیاء دیگر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشدکه چوبهای باریک و نی
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س َ ب َ ] (ع اِ) اندک : ما له سبد و لا لبد؛ یعنی نه کم دارد و نه زائد، و قیل السبد من الشعر و اللبد من الصوف . (منتهی الارب ).
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س ُ ب َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مکه . (منتهی الارب ). موضعی است . (معجم البلدان ) : فبأوطاس فمر فالی بطن نعمان فأکناف سبد.ابن مناذر (از معجم البلدان ).
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س َ ب َ ] (اِ) سبت . معرب آن «سبذه » و «سفط»، سریانی «سفطا» و کلمه از فارسی است «معجمیات عربیة سامیه 222». ظرفی که از چوب یا از نی یا امثال آن سازند برای حمل میوه واشیاء دیگر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظرفی باشدکه چوبهای باریک و نی
سبدلغتنامه دهخداسبد. [ س َ ب َ ] (ع اِ) اندک : ما له سبد و لا لبد؛ یعنی نه کم دارد و نه زائد، و قیل السبد من الشعر و اللبد من الصوف . (منتهی الارب ).