سیبهلغتنامه دهخداسیبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) مأخوذاز ترکی ... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث ) (آنندراج ). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیبا شود. || گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی ، چنانکه بعدها لخلخله ٔ عنبرین ب
شبعلغتنامه دهخداشبع. [ ش ِ ب َ ] (ع اِ)مقدار سیری از طعام . (از منتهی الارب ). || نام است هر آنچه سیر کند ترا. (از اقرب الموارد).
شبحلغتنامه دهخداشبح . [ ش َ ] (ع ص ) شَبَح . رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فاتحهفرهنگ فارسی عمید۱. اولین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۷ آیه؛ حمد؛ فاتحةالکتاب؛ امالکتاب؛ وافیه؛ شکر؛ سبعالمثانی.۲. (اسم مصدر) [عامیانه] = ⟨ فاتحه خواندن۳. آغاز؛ اول.⟨ فاتحه خواندن: (مصدر لازم) قرائت سورۀ فاتحه برای آمرزش روح درگذشته.
سجاوندیلغتنامه دهخداسجاوندی . [ س َ وَ ] (اِخ ) محمدبن ابی یزید طیفور ملقب به شمس الدین و مکنی به ابوالفضل السجاوندی القاری ، متوفی 560 هَ . ق . او راست :1 - «الوقف و الابتداء» که هفت گونه وقف رامیشناساند.<span class="hl
زرگر اصفهانیلغتنامه دهخدازرگر اصفهانی . [ زَ گ َ رِ اِ ف َ ](اِخ ) شیخ نجیب الدین رضا، از اماجد مجذوبین و اکابرمحبوبین بوده و پس از جذبه به سلوک رجوع کرده ، ارادت به شیخ محمدعلی مؤذن خراسانی از مشایخ سلسله ٔ علیه ذهبیه داشته و خود هم از مشایخ آن سلسله است ... مثنوی سبع المثانی و خلاصة الحقایق و دیوا
الحمدلغتنامه دهخداالحمد. [ اَ ح َ ] (اِخ ) نام سوره ای از قرآن کریم . فاتحةالکتاب . سوره ٔ فاتحه . ام القرآن . ام الکتاب . حمد. سبع المثانی . الصلوة : چنانچون کودکان از پیش الحمدبیاموزند ابجد را و کلمن . منوچهری .گر از تو بپرسید کسی
مثانیلغتنامه دهخدامثانی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مثنی [م َ نا ]. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مثنی شود. || ج ِ مثناة [ م َ / م ِ ]. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مثناة شود. || (اِخ ) قرآن است به سبب اقتران آیه ٔ رحمت و آیه ٔ عذاب . (از منتهی الا
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین رقه و رأس عین بر ساحل خابور. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س ُ ] (ع اِ) هفت یک . ج ، اسباع . جزئی از هفت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و از آن است اسباع القرآن و این محدث است . (از اقرب الموارد).- حمی السبع ؛ در نزد اطباء تبی است که هفت روز یک مرتبه آید بعلت کمی ِ خلطی که موجب آن است . (از اقر
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (ع عدد، ص ، اِ) هفت ، و سبع نِسْوَة یعنی هفت زن . (منتهی الارب ). هفت . (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56) (اقرب الموارد). مؤنث سبعه بر خلاف قیاس ، گویند: سبعة رجال و سبع نساء. (اقرب الموارد): طاف بالبیت سبعاً؛ هفت بار. (از اقرب ال
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (ع مص ) سبع قوم ؛ هفتم ایشان گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هفت یک مال کسی گرفتن . (منتهی الارب ). سبع قوم ؛ سبعمال ایشان گرفتن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || دشنام دادن و عیب کردن یا بدندان گزیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبع
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ / س َ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فلسطین بین بیت المقدس و کرک بدان جهت که در آنجا هفت چاه است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) : و نزدیکی لوط جایی بود، سبع گفتندی ، در آن جایگاه گرفت و از برکت ابراهیم در آن
حامل السبعلغتنامه دهخداحامل السبع. [ م ِ لُس ْ س َ ب ُ ] (اِخ ) نام صورت فلکی قنطورس . (مفاتیح العلوم خوارزمی چ مصر 1349 هَ . ق . ص 125).
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بین رقه و رأس عین بر ساحل خابور. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س ُ ] (ع اِ) هفت یک . ج ، اسباع . جزئی از هفت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و از آن است اسباع القرآن و این محدث است . (از اقرب الموارد).- حمی السبع ؛ در نزد اطباء تبی است که هفت روز یک مرتبه آید بعلت کمی ِ خلطی که موجب آن است . (از اقر
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (ع عدد، ص ، اِ) هفت ، و سبع نِسْوَة یعنی هفت زن . (منتهی الارب ). هفت . (ترجمان ترتیب عادل بن علی ص 56) (اقرب الموارد). مؤنث سبعه بر خلاف قیاس ، گویند: سبعة رجال و سبع نساء. (اقرب الموارد): طاف بالبیت سبعاً؛ هفت بار. (از اقرب ال
سبعلغتنامه دهخداسبع. [ س َ ] (ع مص ) سبع قوم ؛ هفتم ایشان گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هفت یک مال کسی گرفتن . (منتهی الارب ). سبع قوم ؛ سبعمال ایشان گرفتن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || دشنام دادن و عیب کردن یا بدندان گزیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبع