سبوکشلغتنامه دهخداسبوکش . [ س َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سبوکشنده . آنکه سبو کشد. حمل کننده ٔ سبو. آنکه سبو از جایی بجایی برد. || شرابخوار : صد چو حاضر سبوکشان دیدم بر در دیر ساخته مأوی . ناصرخسرو.کع
سبوکشفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه سبو را حمل کند و از جایی به جایی ببرد.۲. کسی که یک سبو شراب بنوشد.۳. [مجاز] شرابخوار.
سبوکشفرهنگ فارسی معین( ~ . کِ) (ص فا.) 1 - شرابخوار. 2 - کسی که کوزة شراب را حمل می کند. 3 - مجازاً، بنده ، اسیر.
ساقیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدحپیما، سبوکش، نوشگر ≠ میگسار، شرابخوار ۲. محبوب، معشوق ۳. پیر، مراد ۴. خدا
رندسوزفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه با رندان سر ناسازگاری و دشمنی دارد: ◻︎ نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس / بسا سرا که در این کارخانه خاک سبوست (حافظ: ۱۳۰).۲. [قدیمی، مجاز] آنکه یا آنچه رند را اندوهگین میکند.
رندسوزلغتنامه دهخدارندسوز. [ رِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه رند را بسوزاند. - دیر رندسوز ؛ در بیت ذیل از حافظ کنایه از دنیاست که با رندان و آزاداندیشان سر کینه و بیمهری دارد : نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس بسا سراکه در این کارخانه سنگ