سبیلغتنامه دهخداسبی . [ س َ بی ی ] (ع ص ، اِ) برده . (منتهی الارب ). آنچه اسیر شود و غالباً اَسْر مخصوص مردان و سبی مخصوص زنان است : فعادوا بالغنائم حافلات و عدنا بالاساری و السبایا. ؟ (از اقرب الموارد).|| غریب وطن . (منتهی الارب
سبیلغتنامه دهخداسبی . [ س َ ی ی ] (ع ص ، اِ) برده . مذکر و مؤنث در آن یکسان است . (منتهی الارب ). اسیرشده . (از اقرب الموارد). || چوبی که آن را توجبه از جایی بجایی برد. چوب که سیل آن را از شهری به شهری برد. || پوست مار که برافکند او را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سبیلغتنامه دهخداسبی . [ س َب ْی ْ ] (ع مص ) عدو را برده کردن . || سَبْی ْ خمر را؛ خرید کردن آن را تا از شهری بشهری برند یا از جایی به جایی بردن . || سبی اﷲ؛ غریب کردن و دور کردن خدای کسی را. || دل بردن ِ معشوق ْ عاشق را. || سبی الماء؛ کند چاه را تا به آب رسید. (از منتهی الارب ).
بستر آبهای بینالمللیinternational seabed, international seabed areaواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای از بستر دریا که فراتر از قلمروِ دریای ملی است
چسبیلغتنامه دهخداچسبی . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 39هزارگزی شمال بشرویه و 4هزارگزی شمال نیگنان واقع است . دامنه و گرمسیراست و 275 تن سکنه دارد. آبش
شبیلغتنامه دهخداشبی . [ ش َ ] (از ع ، اِ) مخفف شبیه در اصطلاح «شبیه خوانی » متداول بین عامه . رجوع به شبیه و شبیه خوانی شود.
شبیلغتنامه دهخداشبی . [ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) آن را به سبج معرب نموده اند. نوعی از جامه ٔ دوخته باشد و بعضی گویند پوستین است . (برهان قاطع): سُبجَه ؛ شبی زَن . (مهذب الاسماء). || جامه ای که شب بر خود پوشند. (برهان ). جامه ٔ شب . پیراهن شب . || سدره . شبیک . در مراسم زردشتیان : قَرقَل ؛ شبی بی
سبیلیلغتنامه دهخداسبیلی .[ س َ ] (ص نسبی ) نسبتی است مر سبیلة را و آن بطنی است از قضاعة. (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ص 531).
سبیعةلغتنامه دهخداسبیعة. [ س ُ ب َ ع َ ] (اِخ ) بنت الحارث و سبیعة بنت حبیب ، صحابیند. (منتهی الارب ).
سبیعیلغتنامه دهخداسبیعی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب است به سبیع که بطنی از همدان است . (الانساب سمعانی ).
طیبةلغتنامه دهخداطیبة. [ ی َ ب َ ] (ع ص ) کار بی دغا و فریب . یقال : سبی ٌ طیبة، ای بلا غدر و نقض عهد. (منتهی الارب ). برده ای که در او هیچ شبهت نباشد. (مهذب الاسماء).
پوست مارلغتنامه دهخداپوست مار. [ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پوستی که مار از تن اندازد. هلْآل . مسلاخ . (دهار) (منتهی الارب ). سلخ الحیة. شرانِق . شُرانق . سبی الحیة. سلخ . خرشاء. (منتهی الارب ). || مثل پوست مار؛ سخت نازک .
سبیلیلغتنامه دهخداسبیلی .[ س َ ] (ص نسبی ) نسبتی است مر سبیلة را و آن بطنی است از قضاعة. (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ص 531).
سبیعةلغتنامه دهخداسبیعة. [ س ُ ب َ ع َ ] (اِخ ) بنت الحارث و سبیعة بنت حبیب ، صحابیند. (منتهی الارب ).
سبیعیلغتنامه دهخداسبیعی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب است به سبیع که بطنی از همدان است . (الانساب سمعانی ).
حسبیلغتنامه دهخداحسبی . [ ح َ ] (اِخ )شمس الدین سامی آرد: یکی از شعرای عثمانی است و در قرن دهم هجری میزیسته . نامش حسین است پدرش در بودین سمت امیرالامیرائی داشت و کشته شد. شخص عالم و هنرمند و متفنن بود. از مجالس درس مشهور ابوالسعود افندی استفاده مینمود و در برخی از مدارس سمت مدرسی داشت . دراش
حسبیلغتنامه دهخداحسبی . [ ح ِ ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب به حِسبَة. امور حسبی و حسبیة، کارهائی که در عهده ٔ محتسب است . رجوع به حسبة و محتسب شود.
حسین حاسبیلغتنامه دهخداحسین حاسبی . [ ح ُ س َ ن ِس ِ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین بن حمدان حاسبی مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به زین الدین منجم است و در احکام آن تألیفاتی دارد و در 340 هَ . ق . / 951 م . د
ناسبیلغتنامه دهخداناسبی . (اِخ ) تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است . وی به سال 1833 م . در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 م . دنیا را بدرود گفت .