سبیلولغتنامه دهخداسبیلو. [ س ِ ] (ص نسبی ) سبیل کلفت . سبیل گنده . آنکه بروتی کلان دارد. || سبیل دار. در مقابل سبیل تراشیده . کسی که سبیل خود را نتراشد.
شبلولغتنامه دهخداشبلو. [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارس کنار بخش پلدشت شهرستان ماکو. دارای 829 تن سکنه و آب آن از رود ارس و چشمه و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شبلیلغتنامه دهخداشبلی . [ ش ِ ] (اِخ ) (سردار...) داود. نام یکی از امرای صحرانشین کنار آب جغاتو است که درحدود 777 هَ . ق . هنگامیکه شاه شجاع ممدوح حافظ در تبریز بود به اتفاق یکی دیگر از امرای صحرانشین به نام عمر با چوبدستی یا وسیله ٔ دیگر به شاه شجاع حمله برد